هم‌خوانی

درباره بلاگ

این‌جا یک وبلاگ شخصی‌ست که مطالب آن در نتایج هیچ موتور جست‌جویی نشان داده نمی‌شود. کپی کردن نوشته‌های دیگران در وب‌لاگ‌های پر بازدید، و یا سایت‌های خبری، حتا با ذکر نام نویسنده، بعید می‌دانم به‌دون اجازه‌ی صاحبان آن‌‌‌ها صحیح و قانونی باشد. همین.

۲۲ مطلب با موضوع «موسوی، سیداکبر» ثبت شده است


۱. یک قاعده هست خیلی ساده است «فحش نده تا فحش نخوری»
و لا تسبوا الذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدوا بغیر علم 
یا «کلوخ انداز را پاداش سنگ است» 
بعضی از کلمات زشت و رکیک را پاک کرده ام. همانطور که این دوست حق دارد شادی کند و لعن بفرستد، دوستداران عبدالله هم چنین حقی دارند. [به رأی درست من هیچکدام حق ندارند]
۲. همین دوستان و همفکرانشان مدتی است که بی محابا و پی در پی به آیت الله صادق شیرازی و ... حمله می کنند که رفتارشان مخالف وحدت و زیست مسالمت آمیز شیعه و سنی است و برایش سمینار و همایش و البته بودجه میگیرند. آیا نمایش علنی شادی و نمایش علنی لعن همان کاری نیست که علیهش مبارزه میکنند؟
۳. طبق معمول پای «هاشمی» در میان است. گاهی گمان میکنم دشمنی اینها با عبدالله بالعرض است و بالذات با «هاشمی» دشمن دارند. 
۴. برای بار هزارم میگویم اگر من رئیس دنیا بودم همه سیاستمداران و سیاستبازان را مجبور میکردم که گلستان و بوستان سعدی را از بر کنند و نامه ۵۳ نهج البلاغه را هر روز بخوانند. سعدی میگوید:
ای دوست بر جنازه دشمن چو بگذری
شادی مکن که بر تو همین ماجرا رود 
۵. مخالفتی ندارم با اینکه کسی در دلش شادی کند. اما وقتی این شادی در عزای دیگری علنی شود، نفرت پراکنی است و دشمنی زا. نتیجه اش فحشهای زشتی است که زیر مطلب نوشته میشود. 
این با گزاش و گفتن رفتارهای نادرست ملک عبدالله در قبال ما منافاتی ندارد. میشود در یک گزارش بدون فحش و ... کارنامه عبدالله را بازگو کرد، اما قطعاً علنی گفتن لعن و نمایش پخش شیرینی و ... هیچ فایده ای جز نفرت پراکنی ندارد. و آنچه که فایده ندارد و موجب نفرت و آزار است به گمان من غیراخلاقی است.

دریافت
کسی که فرق شارلی ابدو با نوفل لوشاتو را نمیفهمد، باید اینچنین از تخریب اموال عمومی خوشحال باشد. به خنده ها دقت کنید. اگر برای اعتراض است، خنده ها ناسازگار است. مشکل، مشکل فهم است. 
نوفل لوشاتو، برای طرفداران انقلاب اسلامی ایران، تنها روستایی در فرانسه نیست که نزدیک پاریس است. نوفل لوشاتو نمادی از نمادهای انقلاب اسلامی ایران است. فهم این مساله بسیار سخت نیست و الا به چه دلیل اسم یک روستای فرنگ میشود خیابانی در پایتخت ایران؟ مشکل مشکل فهم است. 
نوفل لوشاتو هیچ ربطی به شارلی ابدو ندارد. حتی اگر ربط داشته باشد، بی تقصیر است. این اتفاق تنها «تخریب اموال عمومی» و «تخریب به یکی از نمادهای انقلاب اسلامی ایران» است. 
راستی محمود فرجامی گفته است کتاب «بیشعوری» به ۵۰۰۰۰ نسخه رسید. پول این تخریب و آن دزدیهای سفارت انگلستان را چه کسی باید بدهد؟

این یک داستان واقعی است. 
ما خانواده ای پرجمعیتیم و از این پرجمعیتی راضی و خوشحالیم. نُه برادر و سه خواهر. این پرجمعیتی برایمان خاطرات خوشی داشت. توی حیاط خانه مان المپیک برگزار میکردیم. خودمان تیم فوتبال داشتیم. توی مدرسه با آنکه خیلی ها از ما قویتر بودند، کسی جرات نداشت کتکمان بزند. نشان به آن نشان که من منصور الف را -که برای خودش گنده لاتی بود- زدم. توی سالهای کودکی ده ها بازی اختراع کردیم. برای محاسبه تعداد بازیها و ... فرمول ریاضی کشف کردیم. اختراع و کشف به معنای واقعی خودش. درست کلاس پنجم بودم که برای محاسبه تعداد بازیهای یک لیگ، فرمول پیدا کردم. بگذریم...

توی خانه مان نشریه داشتیم. من هفته نامه داشتم و هفته نامه را میزدم به شیشه پنجره ای که میان آشپزخانه و اتاق پذیرایی بود. -ما ز بغداد جهان جان انا الحق میزدیم- حتی گاهی توی نشریات علیه هم مینوشتیم. اما یادم نیست کسی نشریات را پاره کرده باشد. وقتی که جنگ بالا گرفت، بابا همه نشریات را توقیف کرد.

سالهای راهنمایی بودیم، تصمیم گرفتیم که برای کمک به مادر، وزارت نظم تشکیل دهیم. قرار شد برای انتخاب وزیر انتخابات برگزار کنیم. من و عباس حزب داشتیم، اسمش «حزب توده» بود. -جناب رصدگر لطفاً اینجا دقت کن، سوتی ندهی برادر!ـ من و عباس آخرین بچه هایی بودیم، که توی روستا به دنیا آمدیم؛ برای همین اسم حزبمان را گذاشتیم حزب تو ده، در برابر حزب تو شهر. قانون انتخابات این شد که حتی بچه های عمو و دایی و ... هم میتوانند رای بدهند. من و عباس حساب و کتاب که کردیم، برنده بودیم. توی حیاط زیر درخت گردو انتخابات را برگزار کردیم. رای ها را که شمردیم، احمد برنده انتخابات شد. من که کاندیدای حزب توده بودم، شکست خوردم. خواهر بزرگتر گفته بود به من رای میدهد، اما به احمد که سه سال از من کوچکتر بود، رای داد. ما باختیم. احمد شده بود وزیر نظم.

ما به نتیجه انتخابات اعتراضی نداشتیم. همه چیز شفاف بود. اما درست بعد از شکست، شروع کردیم به خرابکاری. وسایل را توی اتاقها بهم میریختیم. خاک باغچه ها را میریختیم روی موزاییکهای حیاط. کاغذ پاره میکردیم و توی هوا پخش میکردیم و میگفتیم وظیفه وزیر نظم است که این نابسامانی ها را درست کند. این داستان یک داستان کاملاً واقعی است.

*مولوی وار، خودتون نتیجه را بگیرید. 

آقا مخلص کلوم:
یک پوستر بود میگفت «شهر باید به من هیأتی عادت بکند» یادتون هست؟ همونه آقا. ورژن حقوق بشری اش.

میگه «دنیا باید به من توهین گر عادت بکند». اون طبل و سنج میزنه میگه من بر حقم پس نباید کسی اعتراض کنه و باید به من عادت بکنه. این به بقیه توهین میکنه میگه توهین حق منه، کسی نباید اعتراض کنه و باید به من عادت بکنه. هر دو هم آزارگرند.

زن و شوهری که نه با من شوخی جنسی دارند، و نه عمومن آدم‌های به اصطلاح «راحت»ی هستند، در یک پذیرایی عصرانه، مدام تکرار می‌کنند «بخور.. تعارف می‌کنی؟» و هارهار می‌خندند به شیرینی خودشان. این «تعارف می‌کنی؟» را هم با لحن آن جوک خاص ادا می‌کنند. متعجب ام که این‌ها چه‌طور ناگهان از آن‌رو به این‌رو شده‌اند؟
جای دیگری، خانم منشی که رفتار و ظاهرش معمول و معقول است و با همه مودبانه اما با چاشنی شوخی حرف می‌زند، مدام تکرار می‌کند «می‌خندید؟ باید بخورید.. بفرمایید چایی‌تون سرد نشه»
یکی مدام «یک موز برمی‌دارد» اما خودش هم نمی‌داند چرا.
دیگری {سلام س.ع} هی به رضا می‌گوید «یَک‌یَک‌تون رو!» و می‌خندد.
و...
یک اصطلاحی می‌افتد دهان همه، قاتی خوش‌مزگی‌ها و نوشته‌ها و حرف‌ها می‌شود. فی‌نفسه مشکلی هم ندارد. اما آدم‌های «پی‌رو» همین‌طور بی‌که بدانند، فقط تکرارش می‌کنند. نتیجه؟ سر شوخی‌های جنسی را باز کرده‌اند، بی‌که بدانند یا حتی بخواهند.
مثلن اصطلاح‌های «تعارف می‌کنی؟» یا «می‌خندی؟ باید بخوری!» مربوط به دو جوک هم‌سان است که هردو به «خوردن فلان‌چیز» مربوط اند؛ خانم یا آقایی که در کل زندگی‌ش با احدی شوخی جنسی نداشته‌اند، بد نیست قبل از استعمال این تکه‌کلام‌ها، عین عبارت را با پیش‌/پس‌وند «جوک» سرچ کنند.
در کل، سرچ کردن، وقتی از کسی نمی‌گیرد.


«در نقد موسوی بجنوردی»
موسوی بجنوردی گفته است:
«به هیچ عنوان. بعضی‌ مسایل نیاز به این ندارد که تخصیص بزنیم، آن کسی که با اسلام مخالف است، موضوعا خارج است. بهائی ضد اسلام است و موضوعا از این بحث خارج می‌شود. هیچوقت ما نمی‌گوییم بهایی حق تحصیل آزاد دارد، اصلا حقوق شهروندی ندارد. مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان از حق شهروندی برخوردارند. در مجلس نماینده دارند، زیرا ادیان ابراهیمی هستند و ما با آنها تعامل داریم و نمایندگان آنها با ما دوست هستند.»

۱. یکی از استدلالهای موسوی بجنوردی این است که چون بهاییت دین ابراهیمی نیست، پس حقوق ندارند. و بعد مثال به «زردشتیان» آورده است. به اطلاع شما برسانم که دین زردتشی دین ابراهیمی نیست و بعد اگر آیین بهایی را دین به حساب آوریم، دین ابراهیمی است. صابئین نیز مطابق رای بجنوردی باید از حقوق شهروندی خارج شوند.

۲. حقوق شهروندی جدای از حقانیت و راستی باور و آیین است. حتی یک ملحد ضد دین هم از حقوق شهروندی برخوردار است. چه برسد به مؤمنان [در هر آیینی]

۳. معنای ضد اسلام چیست؟ همینکه باوری غیر از باور مسلمانان داشته باشند ضدیت است؟ با این معیار مسیحیت و یهودیت هم ضد اسلام است و اسلام ضد آنها. اگر به رفتار متدینان باشد، همانگونه که مسلمانان اسلام نیستند، بهاییان نیز بهاییت نیستند.

۴. از برخی فرازهای نهج البلاغه در آن جایی که از وظایف حکومت میگوید میان مومن و کافر در حقوق شهروندی تفاوت نمی گذارد. این متن را پیش از این نوشته بودم و عیناً کپی میکنم:

در دفاع از شعار ایران برای همه ایرانیان
یکسانی وظیفه حکومت نسبت به شهروندان در نهج البلاغه
در نهج البلاغه عباراتی است که وظیفه حکومت نسبت به مردمان و شهروندان را منوط به ایمان و کفر نمی کند و میان مومن و کافر تفاوتی نمی بیند و به والیان و امیران می گوید با همه مهربان باشید و وظایف حکومت را برای همه اجرا کنید. 
برخی از جبهه ها همواره با این سخن مبارزه کردند و آن را انحراف می دانستند. نباید میان انحراف عقیده و بطلان تفکر و وظیفه حکومت نسبت به مردم حتی اگر منحرف فکری باشند، خلط کرد. 
دو فراز از نهج البلاغه را ببینید، دو فرازی که در هنگامی گفته شده است که علی ابن ابی طالب حاکم بوده است.
نخست: آنجا که در نامه ای به مالک اشتر می گوید با مردم مهربان باش، بعد می گوید یا هم آیین تواَند یا هم آیینه در آفرینش. این نظیر لک فی الخلق یعنی غیر مسلم. که حتی کفار را هم شامل می شود.
«و اشعر قَلبکَ الرّحمةَ للرّعیّة، و المحبة لَهم، و اللُطف بهم، ولا تَکوننَّ عَلیهم سَبُعاً ضاریاً تَغتنمُ اَکلهُم، فانّهم صِنفانِ: *اِمّا اخٌ لکَ فی الدّینِ، او نَظیرٌ لک فی الخَلقِ *، یَفرطُ مِنهمُ الزّلل، و تَعرِضُ لهُمُ العِللُ، و یوتی علی ایدیهم فی العَمدِ و الخَطا، فَاعطهِم مِن عَفوکَ و صَفحِکَ مِثلَ الّذی تُحبُّ و تَرضی اَن یُعطیکَ اللهُ مِن عَفوهِ و صَفحهِ.
«مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش.
مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته‌اند، دسته‌ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می‌باشند، اگر گناهی از آنان سر می‌زند، یا علت‌هایی بر آنان عارض می‌شود، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهی مرتکب می‌گردند، آنان را ببخشای و بر آنان آسان ‌گیر، آنگونه که دوست داری خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد.»
دوم: آنجا که در پاسخ به خوارج که شعار لا حکم الا لله سر می دادند می گوید: اِنَّهُ لابُدَّ لِلنّاسِ مِن اَمیرً بَر اَو فاجِرً یَعمَلُ فِى اِمرَتِهِ المؤمِنُ، وَ یَستَمتِعُ فیِهَا الکافِرُ، ....
چاره‌ای برای مردم از وجود فرمانروا و امیر نیست، خواه (این امیر) نیکوکار و خواه بدکار باشد.(فرمانروایی)که در حکومت آن فرمانروا، شخص با ایمان، اعمال(صالح)خود را انجام می‌دهد و شخص کافر از دنیایش بهره‌‌مند می­گردد و خداوند (به وسیلۀ برقراری امینت اجتماعی)، عمرها را طولانی می­گرداند، غنائم جمع گردیده، با دشمنان جهاد می‌شود، راهها امن گردیده وحق ضعیف از قوی گرفته می‌شود، تا اینکه حاکم نیکوکار از ناخوشی‌های دنیا آسوده گردد و اهل دنیا از فاجر آسوده گردند».
در این دو، نگاه حاکم به رعیت و مردم نگاه به کفر و ایمان مردم نیست. همه مردم زیر حکومت حقوق شهروندی دارند و صریحا گفته شده است تفاوتی ندارد که مومن باشند یا کافر. یعنی در رفتار حکومت با مردمانش خودی و ناخودی بودن آنان تاثیری ندارد. البته این به معنای نفی اصل خودی و ناخودی نیست. اما نباید در رفتار حکومت تاثیر داشته باشد. 
۵. این مصاحبه سید حسین صدر را بخوانید:
پ.ن
اگر نادانی گمان کند این حمایت از جبهه مشارکت یا بهاییت است، نادان است. [ قضیه تحلیلی است ] و فقط گفته شده است این یک شعار است که می تواند مستند دینی داشته باشد. متن هیچ نگاه اثباتی یا نفی به بهاییت ندارد.


چند حاشیه بر «شیعه انگلیسی»
برای شماره دوم روشن نوشتم. 
حسن رحیم پور ازغدی، پس از آنکه به نحوه عزداریها و گسترششان اعتراض کرد، با حملاتی از سوی برخی متدینین مواجه شد. این حملات گاه با تحریف کلمات وی همراه بود. او پاسخ این حملات را داد و آنان را «شیعه انگلیسی» خواند و خطر آنان را بازگو کرد:

«عده‌ای داریم به تعبیر امام اسلام آمریکایی و به تعبیر رهبری شیعه انگلیسی، مراقب تشیع انگلیسی که از لندن تغذیه می‌شود باشید… کسانی به حضرت اباعبدالله و حضرت محسن ارادت و ایمان داشتند که در خیبر و بدر ۷۲ ساعت زیر بمباران شیمیایی حسین حسین می‌گفتند نه شما نامردها، نه تو شیعه انگلیسی و مداح مفت خور…با یک پدیده ای مواجه هستیم به نام شیعه لندنی که به اندازه وهابی‌ها خطرناک‌اند، این‌ها ماهواره دارند.»

از اسلام آمریکایی تا شیعه انگلیسی

انتساب فرد یا فکر به بیگانه، از برچسب‌های رایج در منازعات سیاسی، فکری و حتی شخصی است. انگلیس از وقتی پا به ایران گذاشت، انتساب و اتهام مزدور انگلیسی همراهش به اصطلاحات سیاسی و اجتماعی وارد شد. تا جایی که اصل مشروطه را انگلیسی خواندند و حتی فاتحان بختیاری تهران را «کاسه لیسان انگلیس» شمردند. گاهی وفات آخوند خراسانی را که عازم ایران بود به خادمش نسبت می‌دهند و او را دست نشانده انگلیس می‌دانند. کتاب خاطرات مستر همفر هنوز به چاپ می‌رسد و از دخالت انگلیس در ساخت مذاهب نو سخن می‌گوید. حامد الگار و دیگران این کتاب را جعلی می‌دانند. این داستانی ادامه دار است. هنوز هم از نقش انگلیس در اختلافات مذهبی سخن گفته می‌شود. در اوایل دهه هفتاد خطیب جمعه، آیت الله سیستانی را عامل انگلیس نامید و پس از چند هفته از این گفته عذرخواهی کرد. این روزها اصطلاح «شیعه انگلیسی» فراوان به گوش می‌رسد.

شیعه انگلیسی، عبارتی شبیه اسلام آمریکایی است. هر دوی این عبارات، عباراتی نو هستند. انتساب به آمریکا یا انگلیس به چه معناست، آنچنان روشن نیست. گاهی به معنای اسلام آمریکا-انگلیس پسند گفته شده است و گاهی به این معنا که سیاست‌ها و حمایت‌های مالی از سوی آنان است؛ چنانچه در کلمات ازغدی دیده می‌شود. همینطور مهدی سلحشور، مداح معروف چندی پیش سخن از هیأتهایی داده بود که با چندین واسطه از کازینوداری در انگلیس پول می‌گیرند.

شاخصه شیعه انگلیسی

به نظر می‌رسد آن چیزی که تفاوت میان «اسلام ناب» و «اسلام آمریکایی» یا به طور اخص «شیعه انگلیسی» است، بعد سیاسی است. اصطلاحات اسلام آمریکایی و شیعه انگلیسی در میان متفکران طرفدار انقلاب اسلامی ایران رایج شده است. خطابشان جانب کسانی است که حکومت و زمامداری فقهای شیعه در عصر غیبت را نمی‌پذیرند. انجمن حجتیه از گروه‌هایی است که به خاطر اندیشه‌اش به اسلام آمریکایی منتسب می‌شود؛ اگرچه نمی‌توان میان انجمن حجتیه و آمریکا رابطه پیدا کرد. داستان شیعه انگلیسی کمی متفاوت است. آنان به حمایت مالی و معنوی از سوی انگلیس متهم می‌شوند. در انگلیس دفاتر شبکه‌های ماهواره ای دارند. ویژگی فکری آنان، علاوه بر مخالفت با ولایت فقیه، تعصب بر ظواهر و شعایر دینی خصوصاً در سوگواری‌ها و ابراز علنی برائت از مذاهب اهل سنت است.

انتساب و مغالطه

تفکر «اسلام آمریکایی» یا «شیعه انگلیسی» تفکری نو نیست؛ اگرچه این عبارات نو اند. شاید به دلیل بی سابقه بودن حکومت ولایت فقیه، تقابل اسلام سیاسی و اسلام غیرسیاسی در میان فقیهان و مقلدانشان بی سابقه باشد و به همین دلیل نتوان شبیه این اصطلاحات را در پیش از این دید. اما هر دو تفکر را می‌توان در متون گذشته دید.

انتساب یک تفکر را به آمریکایی یا انگلیسی بودن، نمی‌توان نقد علمی آن اندیشه به حساب آورد؛ حتی اگر حاکی از واقعیات سیاسی و اجتماعی باشد. یعنی نمی‌توان میان گزاره «این تفکر، تفکری آمریکاپسند است» یا «این انگلیس حامی این تفکر است» و گزاره «این تفکر باطل است» رابطه برقرار کرد. شاید هر دو درست باشد، شاید هر دو گزاره غلط و شاید یکی درست و یکی غلط باشد. به هر حال این دو گزاره، مرتبط نیستند.

اگر در مقام نقد، از این انتساب استفاده شد، مغالطه است؛ زیرا هر چیزی که راه صحیح تفکر را به خطا ببرد، مغالطه است. معنای شیعه انگلیسی یا اسلام آمریکایی اگر به معنای این باشد که منشأ این تفکر انگلیس یا آمریکا است، پس باطل است، مغالطه منشأ است. چنانچه در صدر اسلام، کفار قرآن را دارای منشأیی «اعجمی» می‌خواندند. اگر معنای شیعه انگلیسی را شیعه انگلیس پسند، بخوانیم، مغالطه «پسند دشمن» است. پیشفرض این مغالطه این است که «هرچه دشمن از آن شاد شود، باطل است.» و «هر چه دشمن از آن ناراحت شود، درست است.» پسند دشمن اگرچه به عنوان یکی از ملاک‌ها برای شناخت صحت و سقم فعل می‌تواند کاربرد داشته باشد، اما نمی‌تواند میزان و ملاک تام باشد. همچنین نمی‌توان گفت «چون دشمن یا کفار حامی آن تفکرند، پس آن تفکر باطل است.» چون صرف حمایت نمی‌تواند تأیید یا ردی بر اندیشه باشد. به هر حال در مقام نقد تفکر و اندیشه، باید از روش‌های علمی و فکری استفاده کرد.

علما و لندن

انگلیس و به خصوص لندن، روی دیگری هم دارد. لندن میزبان مؤسسات مراجع بوده است. بسیاری از آنان برای درمان به آنجا سفر کرده‌اند.

«میل دارم که در لندن دروازه دنیا و خانه دوم همه کشورهاست، مؤسسه ای برای ترویج مکتب اهل بیت علیهم السلام و نشر معارف شیعه اثنی عشریه تأسیس گردد.»

این کلمات در وصیت نامه مرحوم آیت الله فاضل لنکرانی نوشته شده است. عبارت «دروازه دنیا» نشانه اهمیت لندن در نزد او بوده است. پیش از این، آیت الله خویی در سال ۱۹۸۹ مؤسسه ای را در لندن بنا کرد. سید صدرالدین بلاغی نماینده آیت الله بروجردی در انگلیس بود. بسیاری از سفرهای درمانی علما و مراجع به لندن بوده است. علامه طباطبایی، محمدتقی جعفری، آیت الله فاضل لنکرانی، آیت الله تبریزی آیت الله سیستانی و … برای معالجه به لندن سفر کرده‌اند.

نوشته شده برای شماره دوم روشن


*این یادداشت را پارسال در گوگل پلاس نوشته بودم و بازنشرش میکنم بدون تغییر.

امشب شبکه پویا قرار است پاندای کنگفوکار ۱ را نشان داد. به گمان من پاندا انیمیشنی تامل برانگیز است.

«قدرت نفس»
بالاترین و والاترین راز کنگفو در تومار اژدها نوشته شده است و این تومار باید به جنگجوی اژدها برسد که به مثابه منجی خیر در برابر شر است. وقتی پاندا تومار را می گشاید با صفحه ای آیینه مانند که چیزی در آن نوشته نشده، مواجه می شود. راز تومار اژدها خود و خویشتن است. 
شیفو درباره تومار گفته بود هر کس به راز آن دست یابد، در تاریکترین تاریکیها نور می بیند و قدرتی بیکران می یابد و می تواند خود بیافریند. یاد این کلمات صدرا می افتم که للنفس مملکة شبیهة ببارءها

«راه های مختلف»
شیفو برای تربیت پاندا با مشکل مواجه است. او روش عادی آموختن را برنمی تابد. اما شیفو او را نه از طریق ریاضت و سختی بلکه از طریق شکمویی پاندا آموزش می دهد. راه های رسیدن به غایت و هدف، برای هر فرد یکی نیست. 
الطرق الی الله بعدد انفاس الخلایق

«آنانکه رسیدند و آنانکه نرسیدند»
پاندا به سرعت و در مدت کمی و با روشی غیرعادی کنگفو را یاد می گیرد و از یک پاندای چاق خپلو به جنگجوی اژدها می رسد. اما تایلانگ و دیگران با سالها تلاش و ریاضت و سختی به آنچه که می خواستند نمی رسند. 
یک جمع، نکوشیده، رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به جایی نرسیدند


«تومار برای تومار، تومار برای خدمت»
از جهت فنون کنگفو شاید تایلانگ از پاندا برتر باشد، اما پاندا به تومار اژدها دست می یابد و تایلانگ نه. تایلانگ تومار را برای تومار می خواست، اما پاندا برای نجات دیگران تومار را باز می کند. غایتی فراتر از تومار، او را به تومار و راز بزرگش می رساند.
ابن سینا می گوید: «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی ، ومن آثر العرفان لا للعرفان ، بل للمعروف فقد خاض لجة الوصول» آن کس که عرفان را برای عرفان بخواهد، به شرک گراییده و آن کس که عرفان را نه برای عرفان بلکه برای خدا بخواهد، در دریای وصول غوطه ور است.

«هیچ چیز اتفاقی نیست»
این کلماتی است که چندین بار استاد اوگوی به شیفو می گوید. او پس همه اتفاقات و در زمینه هر ماجرایی نقشه ای و حکمتی می بیند.

«تقدیر، جبر و اختیار»
وقتی اوگوی پیشگویی می کند که تایلانگ مظهر شر از زندان آزاد خواهد شد، شیفو تلاش می کند که نگهبانان و استحکامات زندان را چند برابر کند. اوگوی می گوید تقدیر را نمی شود عوض کرد. و جالب اینکه تلاش شیفو برای مستحکم تر کردن زندان، باعث آزادی تایلانگ می شود. 
در جایی دیگر زیر درخت هلوی مقدس، شیفو بسیاری از امور را خارج از اراده و اختیار می داند. اما اوگوی می گوید می توان این امور را با «باور» آنگونه که می خواهیم درآوریم.

پاندای کنگفوکار این انیمیشن دوست داشتنی را ببینید.

اقتصاد مقاومتی و بودجه ۱۱۰ میلیاردی راهیان نور

December 1 at 6:00am · 

«شکایت اداره میراث فرهنگی از ساخت مسجد در حریم تخت جمشید»


این متن را دو سال پیش درباره مسجد توی حیاط تئاتر شهر نوشتم. به اینجا هم میخورد. حتی میتوان بهش چیزهایی اضافه کرد. ::


http://1sama.ir/post/4

طبل‌ها فریادها دارند از این طبال‌ها


مشرق سوگ‌نامه‌ای نوشته است و گفته است مسجدی پای تئاتر شهر ذبح شده است. من از معماری چیزی نمی‌دانم. مسیح گفته است که سوگ‌نویسِ مشرق هم نمی‌داند. [نشان] اما این‌قدر می‌دانم که نه مسجدی ذبح شده است و نه اعتراض آن هنرمند و آن روشن‌فکر نابجاست. آن‌چه که به مذبح می‌رود، دینی است که لقلقه‌ی زبان است و به سود مردمی است که عبید دنیایند.


داستان، غرق‌شدن در شکل‌گرایی است. می‌گویند باید مناره‌های مساجد از همه ساختمان‌ها بالاتر باشد و سایه مسجد بر سر نمایش‌خانه باشد. یاد پیرمرد بدصدای محله کودکی‌مان می‌افتم. سحر به سحر بعد از استغفارها و العفوهای شبانه و توبه‌های کهن‌سالی از گناهان جوانی، اذانش باید خُرد و جوان و پیر را بیدار می‌کرد و رونق مسلمانی می‌برد.


مسجد نه تحقیر شده است و نه در این مسجد از همه مظلوم‌تر ولی‌عصر است. مسجد شکل نیست که مدرنیته و معماری ساسانیان و اموی و ... تغییرش دهد. هیچ متن دینی گنبد و گل‌دسته مساجد را نمی‌گوید. نخستین گلدسته‌ها را امویان در مساجد آوردند. من می‌توانم به شیوه‌ی روضه‌خوان مشرق، بر نفی گلدسته بنویسم:« قاتلان حسین بن علی مناره را آوردند. آهای مناره‌سازان شما بر سازه‌ی قاتلان پسر فاطمه اذان می‌گویید. چه مظلوم است دین خدا که بر گلدسته‌های بنی‌امیه اشهد ان علیا حجة الله می‌گویند.» این کلمات من سوگ‌ناک‌تر از روضه مشرق است. اگر شکل و شیوه‌ی معماری باید نفی شود، شیوه‌ی اموی است نه شیوه‌‌ی مدرن.


مهم‌ترین استدلال متن، این است که شیوه‌ی سنتی محراب و گلدسته و ... نفی شده است. نفی شده باشد، چه اشکالی دارد؟ همه‌ی این‌ها شکل است. شکلی که مؤید دینی ندارد. مسجد مناره‌های بلند و محراب با کاشی معرق نیست. مسجد جای نماز خواندن است. چه مسجد ساده گلی دهات ما باشد، چه مسجد مطلا. مسجد پیامبر شکل نداشت، چند دیوار ساده بود، پول خرج زینت مسجد نمی‌شد، برای فقرا مصرف داشت؛ فقرائی که امروز زیر گلدسته‌های طلای متدینان خسته‌اند. 


تلاش متدینان –چه خالصان و چه خودفریب‌گران دینی و چه سودجویان- برای غلبه‌ی نمادهای دینی و شکل‌های دینی بر نمادهای دیگران ریشه در شکل‌گرایی دارد. اسمش را گذاشته‌اند «تعظیم شعائر». شعائر شکل نیست. آن هم شکلی که در بسیاری اوقات زندگی عادی را تغییر می‌دهد. همان اذان صبح پیرمرد بدصدای محله‌ی کودکی ما، برگزار نگردن عروسی در ماه محرم و صفر و ...


در این دیدگاه، شکل باید قدرت‌مند شود حتی اگر محتوا نفی شود. امام‌زاده روستا باید مجلل و غنی باشد؛ اما در همان روستا فقر بر سر سفره‌ی مردم است. محتوای اطعام فقیر و دست‌گیری مستمند نفی شده است به بهانه‌ی تجلیل از امام‌زاده و تعظیم شعائر.


داستان مسجد و تئاتر هم همین است. چه اجباری است در حریم یک ساختمان حتماً مسجد ساخته شود؟ نمی‌شود هزار متر آن طرف‌تر مسجد ساخت؟ دو کوچه آن‌سوتر؟ مسجد برای خواندن نماز است یا سایه انداختن بر ساختمان تئاتر شهر و توهم غلبه نماد دین بر نماد کفر؟ اگر محوطه تئاتر شهر، حریم آن است، اعتراض هنرمند و روشنفکر و دین‌دار حتی به نساختن مسجد جای دارد – چه برسد به شکل آن- و محتوای دین این اعتراض را تأیید می‌کند. اما شکل‌گرایی می‌گوید باید آفتاب دیرتر به تئاتر بتابد و حتما در حیاط تئاتر شهر مسجد ساخت و الّا و لابدّ گلدسته و گنبد داشته باشد. یادتان باشد صدای بلندگوی مسجد حتماً گوش همسایه‌ها را آزار دهد.


شعر سپید قزوه یا چگونه با شیفت و اینتر شعر بسازیم
این دو را با هم مقایسه کنید. 
دقیقه ی نود
می ترسم مذاکرات آخر وین درست مثل بازی آرژانتین باشد. با آن همه دوام که آوردیم درست در دقیقه آخر، ناگاه کسی مثل مسی بیاید و کار را تمام کند.
می ترسم بعد بازی عراقچی دوباره تبلت‌اش را بیرون بیاورد تا به یادگار فیلم بگیرد و کاپیتان ظریف کراوات جان کری را به یادگار بگیرد! و ما بی خود به خیابان بریزیم و جشن باخت بگیریم.

دقیقه ی نود
می ترسم مذاکرات آخر وین
درست مثل بازی آرژانتین باشد
با آن همه دوام که آوردیم
درست در دقیقه آخر
ناگاه کسی مثل مسی
بیاید و کار را تمام کند.
می ترسم بعد بازی
عراقچی دوباره تبلت‌اش را بیرون بیاورد
تا به یادگار فیلم بگیرد
و کاپیتان ظریف
کراوات جان کری را به یادگار بگیرد!
و ما بی خود به خیابان بریزیم
و جشن باخت بگیریم.

ویکی پدیا و درمان همه چیزگویی
ویکی پدیا را که میشناسید، قوانینیش را هم که میدانید. دانشنامه ای آزاد که من و تو می توانیم تویش بنویسیم.[۱] مثل دانشنامه ها باید سطر به سطرش مستند باشد. مثل دانشنامه باید خالی از احساس باشد. باید خالی از قضاوت باشد.[۲] شما گزارش مینویسید یک گزارش مستند بی طرف.

اگر درباره همه چیز حرف میزنید، در مقام یک روانکاو روان بهاره رهنما را میکاوید و کارآگاه هستید و اسیدپاشان اصفهان را شناسایی میکنید، تبدیل به جامعه شناس میشوید و .... یک راه درمان دارد، بروید مدتی ویکی پدیا بنویسید. می فهمید برای نوشتن یک جمله با چه محدودیتهایی مواجه هستید. حتی این را می فهمید چقدر از کلماتتان بدون منبع و مستند است. به گمان من راه درمان خوبی است.

۱. همان سربرگش توی صفحه اول نوشته است: دانشنامه‌ای آزاد که همه می‌توانند آن را ویرایش کنند؛
۲. سیاستها و رهنمودهای ویکی پدیا http://bit.ly/1vs5gym
۳. این تجربه شخصی خود من است و به اندازه تجربه شخصی من ارزش دارد.

روحانی زیرکانه با معرفی وزرای علوم و تأیید نشدنان در مجلس دو تیر با یک نشان میزند:
نخست: ای جماعت ببینید چقدر از آدمهای دانشمند و شایسته این مملکت «فتنه گر» بودند. 
دوم: آهای مردم! تفکر حذفی دلواپسان را ببینید. هر کس که با آنها نیست، دشمن آنان است.

ذهن حقیر یکی از آن اذهانی است که به خاطر مشوش شدنشان -همان تشویش اذهان عمومی- آدمهایی مثل من و شما در زندان هستند. به جان همه اذهان پاک و ناپاک تان، من -یعنی من- ذره ای راضی نیستم به خاطر تشویش ذهنم کسی بیافتد در زندان. آقای قاضی! زین پس خواستی بگویی اذهان عمومی بگو اذهان عمومی منهای ذهن اکبر موسوی.

اگر زمانی به من بگویند مدخل جبهه پایداری را بنویسم، به این پاراگراف ارجاع خواهم داد. حسینیان میگوید: صلح امام حسن به نفعش تمام نشد. به نظر من این کلمه در شناخت تفکر پایداری مهم است. جمله برای سال ۸۸ است. وقتی اینها تلاش میکردند به هر طریقی نگذارند اعتراضهای ۸۸ حل و فصل شود.

«حسینیان در پاسخ به این سوال که مهدوی کنی خود موضوع صلح امام حسن (ع) را برای برون رفت کشور از وضعیت فعلی مطرح کرده است، گفت: صلح امام حسن(ع) به نفع امام حسن (ع) تمام نشد.»
http://rajanews.com/detail.asp?id=38248

«اصلاً این بحث به چه درد می‌خورد، یکی از مؤمنان پولش فوران کرده است، دارد کار خیر می‌کند. چه اشکالی دارد؟ برای یافتن درد نگاه‌تان را از برق طلای گلدسته سر بدهید و به پای گلدسته نگاه کنید. بله زنی نشسته است و گدائی می‌کند و از قضا گرسنه است.
احتمالاً بچه‌های این زن یتیم هستند، شاید هم شوهری علیل یا معتاد یا هر چیز دیگر داشته باشد، و احتمالاً بچه‌هایش نمی‌توانند بروند مدرسه چون پول ندارند دفتر و مداد و مدادتراش بخرند. نمی‌دانم هنوز آن گلدسته‌ی طلا تعظیم شعایر هست یا نه، اما به نظر شما با پول فقط یک گلدسته‌ی طلا چند بچه را می‌توان مدرسه فرستاد؟»
چند روز پیش Mohammad Kashefi دام ظله الوارف درباره نوشته های این روزهایAbdolreza Davari چیزی نوشته بود. کنجکاوی مرا کشاند به صفحه داوری. 

انگار داوری - و احتمالاً یک گروه همراه- این روزها دارند روزنامه ها و مجلات و خاطرات انقلاب را شخم میزنند و از دل آن، هر چه علیه هاشمی و ... میتوان استفاده کرد، بیرون میکشند و منتشر میکنند. گاهی هم میگیرد مثل خاطره روز عاشورای هاشمی در سد لتیان[؟].

اگر یادتان باشد در مناظره محمود احمدی نژاد و میرحسین موسوی، احمدی نژاد زونکنی -شاید هم پوشه ای- را نشان داد و گفت «320هزارتیتر توهین آمیز علیه دولت. ما نه یک روزنامه‌ای را بستیم...» این عدد -البته اگر راست گفته باشد- یعنی اینها یک گروه دارند که کارشان رصد و جستجو و شمارش است. 

اینها را کنار شایعات تأیید نشده ای درباره دسترسی اینان به اسناد مهم حکومت بگذارید. شایعاتی که به دسترسی محمود احمدی نژاد به سری ترین اسناد مربوط میشد و نیز شایعاتی درباره مرتضوی و اسناد و ترس از افشاگری و ... 

احمدی نژادی ها دنبال چه بودند و دنبال چه هستند. این اسناد به چه دردشان خورده است و به چه دردشان میخورد. و چرا هنوز ادامه دارد. داوری -و احتمالاً یاران همراهش- میخواهند چه چیزی را پیدا کنند و این جستجوها برایشان چه سودی دارد و چه کمکی به آنها خواهد کرد؟ آیا آنان به دنبال بازگشتند؟ یا به دنبال انتقام؟ یا چیز دیگر؟ اما میتوان از شخم زدن تاریخ توسط داوری این را فهمید که آنان دنبال چیزی هستند و دارند زمینهای تاریخ انقلاب را می کاوند. اما انگیزه شان چیست، نمی دانم. شاید یک تفریح در زمانهای اوقات فراغت باشد. 

*اما یک چیز، یک استدلال قدیمی هست که میگوید اگر اینها «دزد» بودند الان آفتابه گردنشان کرده بودند و دور شهر چرخانده بودند و زمین و زمان را پر کرده بودند. علیرغم اینکه اینان خود را «دزدگیر 88» مینامیدند و دیگران را «دزد» میدانستند و از نشان دادن هر خطایی از «دیگران» ابایی نداشتند و بوقش میکردند، اما هنوز هیچ مدرکی و سندی بر ناپاکدستی آنهایی که مقابلشان هستند، رو نکرده اند. این جاها میتوان گفت «عدم الوجدان دلیل علی عدم الوجود» نیافتن دلیل بر نبودن است. چون اگر بود اینان کسانی نیستند که نگویند.
تقابل رنج مردم و قدسی ماندن ولی
«اگر حرف آقا در این قصه درست درنیاید که به این مذاکرات خوشبین نیستم، بایستی با ولی خداحافظی کرد.»

این استدلال سعید قاسمی برای شکست مذاکرات است. مذاکرات باید شکست بخورد و تحریم ها برداشته نشود تا مبادا «حرف آقا» نادرست از آب درآید. سعید قاسمی خیال میکند نادرستی پیشبینی مساوی با خداحافظی با ولایت فقیه است. حفظ ولایت فقیه اوجب واجب است و پیروزی مذاکرات با حفظ ولایت فقیه در تضاد است پس باید مذاکرات هر طور باشد شکست بخورد. 

خیلی صریح تنها یک احمق چنین کلماتی را بر زبان میراند. کسی که کمترین آشنایی با سیاست داشته باشد هیچگاه نادرستی یک پیشبینی را مساوی با خداحافظی با وی نمی داند. گمان من این است آنچه سعید قاسمی را به این کلمات کشانده است، «معصوم پنداری ولی فقیه» است. ولی فقیه معصوم نباید اشتباه کند. اگر ولی فقیه معصوم اشتباه کند دیگر معصوم نیست و اگر معصوم نباشد، ولی نیست. اشتباه از «قدسیت» ولی میکاهد و او را زمینی میکند. سعید قاسمی در پی این است که ولی آسمانی بماند. و در این داستان برای آسمانی بودنش باید مذاکرات شکست بخورد و تحریم ها باقی بماند و مردم رنج تحریم را بچشند. در این کلمات میان رنج مردم و قدسی ماندن ولی، سعید قاسمی ترجیح میدهد مردم رنج را بپذیرند اما به قدسی بودن ولی خدشه ای وارد نشود. 

این کلمات سعید قاسمی را بسیار جدی بدانید. تنها در این موضوع نیست که کاربرد دارد، همه جا هست.
ما با یک پدیده عجیب روبرو هستیم. پدیده ای که دوست دارد فحش بخورد. از فحش خوردن لذت می برد. چون بقای سیاسی خود را در توهین شدگی می داند. اگر هم فحش نخورد، فحش جعل می کند.

به صورت مفصل در اینجا درباره اش نوشته ام:
http://dinonline.com/detail/News/3333

«دست آوردی بزرگتر از انرژی هسته ای»

در هشت سال دولت گذشته، هیچ یعنی هیچ نقدی به جریان مذاکرات هسته ای نمیشد. یعنی نمی شد که بشود. اولین نقدها توی مناظرات انتخابات بود. دکتر سعید جلیلی در هاله ای از ابهام و بدون اینکه کسی او را نقد کند، به انتخابات آمد.
برای من برگزاری این همایش بزرگ از خود انرژی هسته ای است. در نماز جمعه ها در سایت ها در روزنامه ها در سخنرانی ها در ..... سخن از نقد توافقنامه است. مسجد محل ما سه یا چهار بار جلسه برای نقدش برگزار کرده. یعنی یک کار تیمی قوی و گسترده. حتماً با بودجه فراوان 
این دستآورد بزرگی است که منتقدان یکی از مهمترین کارهای این دولت اینگونه آزادانه همه جا و همیشه جار می زنند و سخن می گویند و باید بگویند.
تیتر به یاد ماندنی وطن امروز از مهمترین دست آوردهای دولت یازدهم است و برگزاری این همایش و امثال آن.
Photo: ‎«دست آوردی بزرگتر از انرژی هسته ای»

در هشت سال دولت گذشته، هیچ یعنی هیچ نقدی به جریان مذاکرات هسته ای نمیشد. یعنی نمی شد که بشود. اولین نقدها توی مناظرات انتخابات بود. دکتر سعید جلیلی در هاله ای از ابهام و بدون اینکه کسی او را نقد کند، به انتخابات آمد.
برای من برگزاری این همایش بزرگ از خود انرژی هسته ای است. در نماز جمعه ها در سایت ها در روزنامه ها در سخنرانی ها در ..... سخن از نقد توافقنامه است. مسجد محل ما سه یا چهار بار جلسه برای نقدش برگزار کرده. یعنی یک کار تیمی قوی و گسترده. حتماً با بودجه فراوان 
این دستآورد بزرگی است که منتقدان یکی از مهمترین کارهای این دولت اینگونه آزادانه همه جا و همیشه جار می زنند و سخن می گویند و باید بگویند.
تیتر به یاد ماندنی وطن امروز از مهمترین دست آوردهای دولت یازدهم است و برگزاری این همایش و امثال آن.‎

پس کو کجاست شادی چشمانت؟
عکسهای سربازان در بند را نگاه می کنم. توی چشمهاشان شادی نیست. شیرینی آزادی شان را برایم پر از پرسش می کند. ما که تماشاگر هستیم شادیم. اما چرا سربازی که آزاد شده است، سربازی که زنده مانده است و سربازی که باز دوباره مادرش را خواهد دید، خسته است؟
شاید چنان رنج دیده اند که هنوز باور آزادی ندارند و حتی دیگر زندگی و آزادی را دوست نداشته باشند.
شاید هنوز عزادار دوست شان هستند.
من خیال می کنم پاسخ چیز دیگری است. آنها هنوز سربازند. لباس سربازی شان هنوز تنشان است. سرباز خود نیست. سرباز در نظام نفی و سلب می شود. او نه شادی دارد نه غم. اینها هنوز سربازند. چون سربازند منتظر مجازات هستند. منتظر اضافه خدمت. آنها تمام دوران قبل از اسارت در سربازی را تحقیر شده اند. خود و خویشتن شان نفی شده است. انسان بودن شان پایمال شده است. وقتی که بازگشته اند دوباره همان لباس را به تن کرده اند. هنوز سربازند. چون سربازند حق شادی ندارند.
شاید ..
Photo: ‎پس کو کجاست شادی چشمانت؟
عکسهای سربازان در بند را نگاه می کنم. توی چشمهاشان شادی نیست. شیرینی آزادی شان را برایم پر از پرسش می کند. ما که تماشاگر هستیم شادیم. اما چرا سربازی که آزاد شده است، سربازی که زنده مانده است و سربازی که باز دوباره مادرش را خواهد دید، خسته است؟
شاید چنان رنج دیده اند که هنوز باور آزادی ندارند و حتی دیگر زندگی و آزادی را دوست نداشته باشند.
شاید هنوز عزادار دوست شان هستند.
من خیال می کنم پاسخ چیز دیگری است. آنها هنوز سربازند. لباس سربازی شان هنوز تنشان است. سرباز خود نیست. سرباز در نظام نفی و سلب می شود. او نه شادی دارد نه غم. اینها هنوز سربازند. چون سربازند منتظر مجازات هستند. منتظر اضافه خدمت. آنها تمام دوران قبل از اسارت در سربازی را تحقیر شده اند. خود و خویشتن شان نفی شده است. انسان بودن شان پایمال شده است. وقتی که بازگشته اند دوباره همان لباس را به تن کرده اند. هنوز سربازند. چون سربازند حق شادی ندارند.
شاید ..‎