یک
سری که بچرخانیم توی ادبیات و تاریخ این خاک، خیلی زود ملتفتمان میشود که
بزرگان فرهنگ و هنر ما معمولا پشت و عقبی نداشتهاند که اسمی ازش مانده
باشد. یعنی مثلا کسی چندان نمیداند که فرزند حافظ کی بوده و کجا بوده و
اصلا چندتا فرزند داشته. میدانیم که یکی از اولادش جوانمرگ شده و حافظ غزل
سوزناکی در فوت او گفته و این شاهبیت آن غزل است که
قره العین من آن میوه دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
و تمام.
یعنی
علیرغم نظام موروثی حاکم بر تمام جهان آن روز، در هنر و فرهنگ امر وراثت و
انتقال فره!! ایزدی جایی نداشته و چه بسیار کم هستند سلطانولدها و هم از
روی این اندکشمار بودن احتمالا میتوانیم داوری کنیم که فرزندان وصال
شیرازی از سر فرصتطلبی شاعر و خوشنویس نشدهاند و جان و جنمی داشتهاند.
اگر چه صنعت و دانش در آن روزگار در خاندانها دست به دست میچرخیده و هر
کسی را در خودشان راه نمیدادهاند و به این طریق نزدیک به ششصد سال
عتیقیها صحافباشی بودهاند و نفیسیها حدود 800 سال طبیب دربار و
قاضیهای طباطبایی حدود 500 سال قاضی و روحانی اما اولا کمتر کسی از آن
خاندانها شاخص و علم میشده -مثل ملاصدرا که از تبار دستغیبهاست- و
معمولا همه در سطحی معمولی از فضیلت باقی میماندهاند و ثانیا در فرهنگ و
هنر کار صورتی دیگر داشته و شاعری و فیلسوفی نقاشی و خوشنویسی به ارث
نمیرسیده.
به
بیان دیگر بعضی از خاندان اشراف بودهاند که علم و فضیلت را هم باید
میآموختهاند و صد یکشان و بلکه هزار یکشان هم صاحبِ آوازهای میشده و
بعضی هم مردمان عادی بودهاند و از سر استعداد ذاتی و قریحهی خدادادی
هنرمند و اندیشمند و چه و چه میشدهاند و در هر دو صورت فرزندشان
میراثخورشان اسمشان نبوده. بلکه گاهی هم تو سریای به خاطر اسم پدر
میخوردهاند و سعدی ناقصعقلشان میداند که؛
وقتی افتاد فتنهای در شام
هر کس از گوشهای فرا رفتند
روستا زادگان دانشمند
به وزیرى پادشاه رفتند
پسران وزیر ناقص عقل
به گدایی به روستا رفتند
یا
مثلا ایرج که پسر عباسقلیخان را بیادب و بیهنر میداند چرا که شیطنت
زیاد میکرده. در جاهای دیگر دنیا هم چندان زیاد سراغ نداریم هنرمندانی را
که پدر و پسر در یادها مانده باشند مانند هولباینها یا الکساندردوماها.
چنین چیزی که پدر و پسر هر دو هنرمند یا دانشمند یا اندیشمند و صاحبنام
باشند در گذشته بسیار کم و نادر بوده و به قول اهلش النادر کالمعدوم.
اما
اصطلاح آقازاده را اگر تبارشناسی کنیم به احتمال زیاد به حوزهی علمیهی
نوبنیاد قم میرسیم. یعنی عمر این اصطلاح کمتر از صد سال باید باشد که به
فرزندان آیات و مراجع آقازاده میگفتند چرا که پدرشان را آقا خطاب میکردند
و بسیار مورد تکریم و احترام بودند. اما با گسترش قدرت اقتصادی و اجرایی
این حوزه بعد از 57 ظاهرا مفاسد اقتصادی هم در بعضی بیوت و آقازادهها
ایجاد شد. یعنی وجاهت اجتماعی به دلیل شرایط و وضع حاکمیت با رانت عوض شد و
کم کم این اصطلاح معنای عامتر و کاربرد دم دستیتری پیدا کرد. فرزندان
رجال سیاسی هم جزو آقازادهها شدند و البته گوی سبقت را از آیتالهزادهها
بردند. چه امروز وقتی میگوییم آقازاده کسی به یاد آن دسته اول نمیافتد.
اکنون
اما چندسالیاست که امر «آقازادگی» به فرهنگ و هنر هم وارد شده. پیشتر از
این اگر فرزندان بزرگان صاحب نام میشدند مانند کاوه گلستان و مهرداد بهار
و سیروس شاملو و دیگران و دیگران، جا پای پدرشان نگذاشتهاند و راه دیگری
رفتهاند و جالب اینکه اغلب به لحاظ مشی و مرام فاصله بسیار زیادی با
پدرشان داشتهاند که روشن است. اما این روزها آقازادههای فرهنگ و هنر
همهجا را پر کردهاند و به تشویق و حمایت آقاشان دارند پلههای ترقی را
دوتا یکی میپرند.
و
در موسیقی هم روی همه دیگران را سفید کردهاند. استودیوها و ناشران و
سالنهای اجرا و اسپانسرها و همهی چیزهایی که باید و شاید جمع میشوند تا
آقازادهها هنرمند اول کشور بشوند و حتی آقاهایشان با صدا و سیما سرشاخ
میشوند و نامه مینویسند که صدای ما را دیگر پخش نکنید که صدای
آقازادهشان بیشتر پخش بشود چرا که خب آقازاده عینا مثل آقا دارد
میخواند.