هم‌خوانی

درباره بلاگ

این‌جا یک وبلاگ شخصی‌ست که مطالب آن در نتایج هیچ موتور جست‌جویی نشان داده نمی‌شود. کپی کردن نوشته‌های دیگران در وب‌لاگ‌های پر بازدید، و یا سایت‌های خبری، حتا با ذکر نام نویسنده، بعید می‌دانم به‌دون اجازه‌ی صاحبان آن‌‌‌ها صحیح و قانونی باشد. همین.


گلشیفته...
... مپرس! 

حسین وحدانی

(صفر) 
اگر سردبیر محترم قبول می‌کرد، و اگر از سوی خواننده محترم حمل بر بی‌ادبی و کم‌فروشی نمی‌شد، حالا به جای این یادداشتی که می‌خوانید، یک صفحه سفید چاپ شده بود.

(یک) 
- عکس جدید گلشیفته رو دیدی؟ 
«نه، ندیده‌ام؛ و نمی‌خواهم که ببینم.» باور کنید این پاسخ، تنها راه رستگاری بنده و شما و جامعه امروز ماست. جامعه‌ای که در کمین بداخلاقی نشسته، تا با بداخلاقی دیگری بدان بتازد. جامعه‌ای که یک معجون نوچ و چسبناک از ظواهر شرعیات و اخلاقیات با خودزیاد‌بینی نژادی و خودکم‌بینی فرهنگی را در هم آمیخته و مثل کودکی که بستنی قیفی‌اش خیلی وقت است آب شده و روی دست و بالش شُره کرده، هر جا که می‌رسد دست می‌کشد و این معجون لزج را می‌مالد و نوچی و کثافتش را به همه جا می‌چسباند.

(دو) 
دختر بازیگری از ایران پا بیرون گذاشته و از شش‌وهشت وطن دل بریده و به سیاق «آن دیگران» عکس برهنه خود را بر کوی و برزن منتشر می‌کند. در این حکایت البته یک معصیت است و حساب آن هم بی‌شک در جریده کرام‌الکاتبین، ثبت و ضبط. اما نگاه کنید به توفان معاصی ما که انگار فقط منتظر یک اشاره از آسمان است! اگر نمایش تن و موی برهنه به نامحرم در شرع حرام است ـ که هست ـ تماشای آن هم حرام است. انتشارش هم حرام است. گرم‌کردن بازارش هم حرام است. «هل من ناظر» طلبیدنش هم حرام است. تهمت و افترای اضافه‌زدنش هم حرام است. گناه کسی را به گردن دیگری انداختنش هم حرام است. سلب آبرو از پدر و مادرش هم حرام است و طرفه آنکه این حرمت نه فقط در قاموس شارع مقدس، که در کتیبه کورش کبیر هم آمده که «هرکس مسوول اعمال خود است و هیچ‌کس را نباید به سبب تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد.» و طرفه‌تر آن‌که ما آن یک معصیت را می‌بینیم و این ده و صد و هزار معصیت را نمی‌بینیم و مدام دم از شرع و اخلاق و نژاد آریایی می‌زنیم.

(سه) 
تا همین جای این نوشته، اگر کسی تیغ زبان آخته و رگ غیرت برآورده و خون پاک ایرانی‌اش به جوش آمده که ام‌المعاصی فلان بازیگر است که چنین کرده و چنان کرده و گناه اینها همه بر گردن و گرده‌ اوست که چنین تقصیر کرده؛ اجازه بدهید قصه آن دخترک دیگر بازیگر را به یادش بیاورم که همین جماعت دوروبرتان را نگاه نکنید، همین من و شماـ فیلم خصوصی‌اش را دست‌به‌دست چرخاندند و سی‌دی‌اش را در میادین شهر فروختند و نچ‌نچ‌کنان به تماشا نشستند و آبرویش را بردند و از وطن آواره‌اش کردند. این یکی بی‌تقصیر! 

(چهار) 
جامعه‌ای که از نظر اخلاقی سالم و از نظر تربیتی رشدیافته باشد، جامعه‌ای نیست که هیچ ناهنجاری و بداخلاقی در آن اتفاق نیفتد. در این روزگار تعامل و تبادل و تداخل فرهنگی ـ که کم‌کم مرزهای شرق و غرب کم‌رنگ می‌شوند و جوان امریکایی سر از عرفان بودایی درمی‌آورد و موبور اروپایی زیر پرچم داعش به خیال خودش جهاد می‌کند و دشداشه‌پوش نفتی بر سر نام باشگاه‌های لندن و پاریس الف‌لام می‌گذاردـ خیال این‌که هیچ خواننده و بازیگر و آرتیست و ورزشکاری پایش را از دایره هنجارهای فرهنگی جامعه‌اش بیرون نگذارد و خودش را به قیافه «آن دیگران» درنیاورد، البته خیالی است باطل و خام. اما جامعه تربیت‌شده، جامعه‌ای نیست که این استثنائات را قی کند و بیرون بیندازد؛ بلکه آنان در کُر-آبِ خود غسل می‌دهد یا حل می‌کند. این جامعه موضوع را معضل نمی‌کند، بلکه از معضل موضوع می‌سازد تا درباره‌اش بیندیشد و حرف بزند و برای حل آن به نتیجه برسد. اگر قرار باشد با برهنه‌شدن یک بازیگر و «انگشت‌نما»شدن یک فوتبالیست و زیرآبی‌رفتن یک دیپلمات، چهارستون این بنای متجملی که به اسم فرهنگ و تمدن چندهزارساله بالا برده‌ایم و «نما»یش را با لعابی از شریعت رنگ زده‌ایم بلرزد، پس فایده آن عناوین پرطمطراق که به تاریخ و فرهنگ و آیین‌مان می‌بندیم، چیست؟ 

(پنج) 
بازمی‌گردم به نقطه صفر این یادداشت. به این هشدار که اگر «نمایش» زشتی دست ما نیست، «تماشا»نکردنش که هست. چشم‌ها را باید شست و گاهی نه هیچ‌جور دیگر، که باید ندید و نباید دید.