گلشیفته...
... مپرس!
حسین وحدانی
(صفر)
اگر
سردبیر محترم قبول میکرد، و اگر از سوی خواننده محترم حمل بر بیادبی و
کمفروشی نمیشد، حالا به جای این یادداشتی که میخوانید، یک صفحه سفید چاپ
شده بود.
(یک)
- عکس جدید گلشیفته رو دیدی؟
«نه،
ندیدهام؛ و نمیخواهم که ببینم.» باور کنید این پاسخ، تنها راه رستگاری
بنده و شما و جامعه امروز ماست. جامعهای که در کمین بداخلاقی نشسته، تا با
بداخلاقی دیگری بدان بتازد. جامعهای که یک معجون نوچ و چسبناک از ظواهر
شرعیات و اخلاقیات با خودزیادبینی نژادی و خودکمبینی فرهنگی را در هم
آمیخته و مثل کودکی که بستنی قیفیاش خیلی وقت است آب شده و روی دست و بالش
شُره کرده، هر جا که میرسد دست میکشد و این معجون لزج را میمالد و نوچی
و کثافتش را به همه جا میچسباند.
(دو)
دختر
بازیگری از ایران پا بیرون گذاشته و از ششوهشت وطن دل بریده و به سیاق
«آن دیگران» عکس برهنه خود را بر کوی و برزن منتشر میکند. در این حکایت
البته یک معصیت است و حساب آن هم بیشک در جریده کرامالکاتبین، ثبت و ضبط.
اما نگاه کنید به توفان معاصی ما که انگار فقط منتظر یک اشاره از آسمان
است! اگر نمایش تن و موی برهنه به نامحرم در شرع حرام است ـ که هست ـ
تماشای آن هم حرام است. انتشارش هم حرام است. گرمکردن بازارش هم حرام است.
«هل من ناظر» طلبیدنش هم حرام است. تهمت و افترای اضافهزدنش هم حرام است.
گناه کسی را به گردن دیگری انداختنش هم حرام است. سلب آبرو از پدر و مادرش
هم حرام است و طرفه آنکه این حرمت نه فقط در قاموس شارع مقدس، که در کتیبه
کورش کبیر هم آمده که «هرکس مسوول اعمال خود است و هیچکس را نباید به سبب
تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد.» و طرفهتر آنکه ما آن یک
معصیت را میبینیم و این ده و صد و هزار معصیت را نمیبینیم و مدام دم از
شرع و اخلاق و نژاد آریایی میزنیم.
(سه)
تا
همین جای این نوشته، اگر کسی تیغ زبان آخته و رگ غیرت برآورده و خون پاک
ایرانیاش به جوش آمده که امالمعاصی فلان بازیگر است که چنین کرده و چنان
کرده و گناه اینها همه بر گردن و گرده اوست که چنین تقصیر کرده؛ اجازه
بدهید قصه آن دخترک دیگر بازیگر را به یادش بیاورم که همین جماعت دوروبرتان
را نگاه نکنید، همین من و شماـ فیلم خصوصیاش را دستبهدست چرخاندند و
سیدیاش را در میادین شهر فروختند و نچنچکنان به تماشا نشستند و آبرویش
را بردند و از وطن آوارهاش کردند. این یکی بیتقصیر!
(چهار)
جامعهای
که از نظر اخلاقی سالم و از نظر تربیتی رشدیافته باشد، جامعهای نیست که
هیچ ناهنجاری و بداخلاقی در آن اتفاق نیفتد. در این روزگار تعامل و تبادل و
تداخل فرهنگی ـ که کمکم مرزهای شرق و غرب کمرنگ میشوند و جوان امریکایی
سر از عرفان بودایی درمیآورد و موبور اروپایی زیر پرچم داعش به خیال خودش
جهاد میکند و دشداشهپوش نفتی بر سر نام باشگاههای لندن و پاریس الفلام
میگذاردـ خیال اینکه هیچ خواننده و بازیگر و آرتیست و ورزشکاری پایش را
از دایره هنجارهای فرهنگی جامعهاش بیرون نگذارد و خودش را به قیافه «آن
دیگران» درنیاورد، البته خیالی است باطل و خام. اما جامعه تربیتشده،
جامعهای نیست که این استثنائات را قی کند و بیرون بیندازد؛ بلکه آنان در
کُر-آبِ خود غسل میدهد یا حل میکند. این جامعه موضوع را معضل نمیکند،
بلکه از معضل موضوع میسازد تا دربارهاش بیندیشد و حرف بزند و برای حل آن
به نتیجه برسد. اگر قرار باشد با برهنهشدن یک بازیگر و «انگشتنما»شدن یک
فوتبالیست و زیرآبیرفتن یک دیپلمات، چهارستون این بنای متجملی که به اسم
فرهنگ و تمدن چندهزارساله بالا بردهایم و «نما»یش را با لعابی از شریعت
رنگ زدهایم بلرزد، پس فایده آن عناوین پرطمطراق که به تاریخ و فرهنگ و
آیینمان میبندیم، چیست؟
(پنج)
بازمیگردم
به نقطه صفر این یادداشت. به این هشدار که اگر «نمایش» زشتی دست ما نیست،
«تماشا»نکردنش که هست. چشمها را باید شست و گاهی نه هیچجور دیگر، که باید
ندید و نباید دید.