هم‌خوانی

درباره بلاگ

این‌جا یک وبلاگ شخصی‌ست که مطالب آن در نتایج هیچ موتور جست‌جویی نشان داده نمی‌شود. کپی کردن نوشته‌های دیگران در وب‌لاگ‌های پر بازدید، و یا سایت‌های خبری، حتا با ذکر نام نویسنده، بعید می‌دانم به‌دون اجازه‌ی صاحبان آن‌‌‌ها صحیح و قانونی باشد. همین.

اگر بگذارند، آدم بلد است چیزهای قشنگ قشنگ بنویسد. از عشق. از دوستی. از محبت. از امید. از باران. (باران؟!) از هوا. (هوا؟!) از موسیقی. آخ... موسیقی!

آقای سالار عقیلی را که می‌شناسید؟ می‌شناسید. جوان اول موسیقی سنتی ایران. مشهور و محبوب. حنجره طلایی. شاد و خوش و نغمه‌زن. بلبل وطن. آفرین! آدم لذت می‌برد می‌بیند یک چنین جوان‌هایی داریم واقعا. کسانی که راه عارف قزوینی‌ها، نی‌داوودها، گل‌گلاب‌ها، وزیری‌ها، بنان‌ها و شجریان‌ها را ادامه بدهند. به‌به! حبذا! خب. سالار خان رفته بالای سن شاندیز. شاندیز را ما نمی‌دانیم کجاست مثلا. مشهد؟ بعله، مشهد. خب؛ اهل هنر می‌دانند که در مشهد کنسرت برگزار نمی‌شود. اهل مشهد هم می‌دانند لابد. چرا؟ نمی‌دانی چرا. کلا بعضی چیزها چرا ندارد، یا اگر هم دارد به ما ربطی ندارد. همین قدر می‌دانیم که استاد آواز ایران، جناب شجریان، در زادگاهش حق برگزاری کنسرت را ندارد. البته خوب که فکر می‌کنیم می‌بینیم استاد فعلا – یعنی مدت‌هاست - هیچ جای دیگر ایران هم حق برگزاری کنسرت ندارد. باز هم که می‌پرسید چرا! بگذریم. برگردیم سر مورد خواننده دل‌انگیز وطن. سالار موسیقی ایران (این صفت را مجری‌های بامزه تلویزیون به ایشان داده‌اند که بله، نوش جانش.)

خب، چی می‌گفتیم؟ ها. کنسرت مشهد جناب سالار عقیلی. شما فکر کنید یک خانمی هستید که نشسته‌اید روی سن سالن، دف گرفته‌اید دست‌تان، دارید دف می‌زنید. همین‌جوری سرخود پریده‌اید و آمده‌اید بالای سن؟ خیر. خودتان یا گروه‌تان مجوز ندارید؟ خیر. لباس‌تان نامناسب است؟ خیر. نکند بلد نیستید، دارید فالش می‌زنید؟ خیر. خب، پس با خیال راحت نشسته‌اید سازتان را می‌زنید. بعد یکهو می‌آیند به‌تان می‌گویند خانم شما لازم نکرده ساز بزنی. بفرما پایین. خوش اومدی. چه کار می‌کنید؟ می‌پرسید چرا؟ همین دیگر؛ مثل این که درست‌بشو نیستید. همین الان گفتیم که بعضی چیزها چرا ندارد. حالا چون خیلی اصرار دارید بعدا به‌تان می‌گوییم که «یکی از مسوولین» گفته این خانم ساز نزند. آیا مسوول در شاندیز چه کاری دارد؟ واضح است، آمده تا مسوولیتش را انجام بدهد. یعنی بیاید و بگوید این خانم نباید روی سن ساز بزند. خب، این که خیلی منطقی است. دیدید سوال‌تان چه بیخود و بیجا بود؟ پس هرّی! بفرمایید پایین. 

حالا بیایید فکر کنید آن خانم نیستید، شوهر آن خانم هستید که از قضا اسم‌تان سالار عقیلی است. خواننده مشهور و محبوب و جوان و به‌به‌دار. نشسته‌اید روی سن، دارید چه‌چه آوازتان را می‌خوانید. همان ماجرا پیش می‌آید. چه کار می‌کنید؟ نکند صحنه را به نشانه اعتراض ترک می‌کنید؟ نکند بی‌تردید میکروفن را جلو می‌کشید و اعلام می‌کنید که این کار دلیلی ندارد، قانونی نیست و توهین‌آمیز است؟ نکند به خاطر حرمت موسیقی و احترام به همسرتان – و همه زنان هنرمند – کنسرت را لغو می‌کنید و از مردم می‌خواهید سالن را ترک کنند؟ نکند دست‌کم بلند می‌شوید و به آن مسوول بی‌نام و نشان اعتراض می‌کنید که اگر مشکلی دارد که هیچ‌کس دیگر توی آن سالن ندارد، بلند شود و بیرون برود؟ نه نه نه! شما سالار عقیلی هستید. فراموش نکنید که مردم پول داده‌اند و بلیط خریده‌اند. کاریش نمی‌شود کرد. گیرم کمی دلخور شده باشید، دلیل نمی‌شود که. می‌نشینید و آوازتان را ادامه می‌دهید. «بعله، بی‌خیال! خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد، سخت نگیر! حالا شب یه کادویی چیزی می‌خرم، می‌رم از دل خانمم درمیارم. بزن آقا، بزن بخونیم!»

حالا یک بار دیگر فکر کنید نه آن خانم هستید نه آن آقا. یکی از کسانی هستید که توی سالن نشسته‌اند. پول داده‌اند، بلیط خریده‌اند، آمده‌اند موسیقی سنتی بشنوند. آمده‌اند هنر را احترام کنند. به هنر و هنرمند قدر بگذارند و قدر ببینند. خب، جلوی چشم‌تان چنین اتفاقی می‌افتد. بی هیچ دلیل شرعی، عرفی، اخلاقی، عقلی و قانونی، می‌آیند یکی از نوازنده‌های گروه را بلند می‌کنند، می‌گویند هرّی! به‌ش می‌گویند تو لازم نیست دیگر ساز بزنی، به شما هم می‌گویند شما لازم نیست صدای این ساز را بشنوید و این خانم را روی صحنه ببینید. حالا بفرمایید از بقیه کنسرت لذت ببرید. چه می‌کنید؟

این ماجرا سه شب پیش – دوشنبه‌شب – واقعا اتفاق افتاده است. یک مسوولی واقعا لازم دیده که خانم نوازنده دیگر ننوازد. آقای خواننده واقعا لازم دیده بنشیند و به کنسرتش ادامه بدهد. تماشاچی‌ها واقعا لازم دیده‌اند باز هم بنشینند و از موسیقی سنتی‌شان لذت ببرند. همان‌جور که یک خواننده محبوب و مشهور دیگر که از قضای روزگار دکتر مملکت هم هست و خیلی هم برای دعوت به مجالس رسمی مطبوع و مقبول نظر بزرگان است، واقعا لازم دیده بود نوازنده‌های گروهش را پشت پارتیشن مخفی کند! یعنی روی سن یک سری پارتیشن بچیند که اعضای گروه پشتش قایم شوند تا خدای نکرده چشم کسی به سازهاشان نیفتد!


بیایید یک کاری کنیم: کم غر بزنیم. یعنی اصلا نزنیم. بیایید نگوییم ای وای که کار فرهنگی در این مملکت فلان است و بهمان. نگوییم آخ آخ متاسفانه شان هنر و هنرمند چنین است و چنان. اصلا بیایید یک کار خیلی قشنگ کنیم؛ بنشینیم توی خانه، کنترل را بگیریم دست‌مان، بین شبکه‌های مختلف صدا و سیمای ملی بچرخیم و موسیقی گوش بدهیم. آنجا هم بیست سالی می‌شود هیچ سازی نشان داده نشده و هیچ نوازنده‌ای – خانم یا آقا - بر صفحه‌اش ظاهر نشده است. اما دست‌کم به یاد نداریم وسط یک برنامه، آمده باشند به یکی گفته باشند خانم! آقا! شما بفرما، هرّی!