«سکسی» هم مثل «دموکراسی»
است و دربارهی معنا و مفهوم آن علما همیشه اختلاف نظر داشتهاند در تاریخ.
مثلا اگر کیم کارداشیان سکسی باشد، باید خدو انداخت به روی پورتمن و
کیدمن. حالا من زیاد وارد جزئیات نمیشوم و بیحیایی نمیخواهم بکنم اما به
نظرم هر کس از مرد و زن موقع این بحثها خودش را به ندانمبازی زد، آدم
قابل اعتمادی نیست. اتفاقا یا خدانشناس و مزوّر است یا نابالغ و گول. حیا
حد و مرزی دارد که اگر از آن نگذری کسی را ناراحت نمیکند. اگر هم بکند،
کرده شده و به تخمم. خلاصه که رفیقم
در آرزوی یک زن سکسی بود. تقریبا سه سال پیش هم گیرش آمد و نکاح جاری شد
بینشان. بعضی زنها هستند که حواسشان به همه جا هست اما وانمود میکنند
نیست؟ این از آنهایش بود. ریز ریز با چشم و لب و دهن و اعضا و جوارح فتنه
میکرد در جمع. من البته تلاشم این بود نادیده بگیرمش. نه به خاطر پاکی یا
خلوص نیت؛ به خاطر اینکه دوست نداشتم حس خودشیفتگیاش ارضا شود از راه من.
بهترین کار با اینجور زنها، ریدن بهشان نیست؛ نادیده گرفتنشان است. بعد
یک مدت هم موش دواند در ارتباط ما، من و رفیقم جدا افتادیم از هم. دو سه
ماه پیش خبر شنیدم البته طلاق گرفتهاند. زنگ زدم، نصفهشبی انگار سر دلش
مانده باشد، دوید آمد خانهمان رفیقمان. گفتم: «چرا؟» و نشستم پای گفت و
گویی دوسه ساعته (بیشتر «گفت» بود البته تا «گو»). گفت در یک حالت خیانت
مداوم قرار داده بوده او را. گفتم: «یعنی خیانت کرد بهت؟» گفت خیانت نکرده
ولی رفتارش را عامدانه در حالتی قرار میداده که من فکر کنم دارد خیانت
میکند. با خودم گفتم ته تم داستانی است (به او نگفتم منتها). اما در عین
حال گفت که حتا مشکلی با این قضیه نداشته و میتوانسته دوام بیاورد اما
مشکل جای دیگری بود. گفتم: «چی پس؟» و یک حرفی زد که دوباره با خودم گفتم
از قبلی بیشتر تم داستانی است این یکی. میگفت گاهی رفتارهایی میکرد که
ناراحت کند مرا؛ مثل گوزیدن در جمع. من ابتدا گمان کردم یک نوع استعارهای
به کار میبرد اما بعد گفت: «نه یاسر! واقعاً میگوزید!» گفتم: «خب شاید
مشکل گوارشی بوده؟» گفت: «نه نه. از قصد!» با خنده و ناباور پرسیدم: «یعنی
زِرت زِرت؟» رفیقم نخندید. سرپایین سرامیک ارزانقیمت پذیراییمان را نگاه
کرد. گفت: «نه. بعضیوقتها. وسط جمع.» خندهام را خوردم وقتی دیدم ناراحت
شده. به هر حال یادآوری گوزیدن همسری زیبا خاطر هر مردی را مکدّر میکند
بعد طلاق. دربارهی روانشناس هم حرف زد. گفت حتا حاضر شد بیاید پیش
روانشناس اما روانشناس گفته زنش مشکل حادی ندارد. جالب ماجرا جایی بود که
گفت حتا همین حالا مرا در حالتی قرار داده که فکر کنم دل روانشناسه را هم
برده.... دیشب داشتم کتابی دربارهی «خواستگاری» ویرایش میکردم به یک
مطلب بکری خوردم که باید ماچ کرد گویندهاش را. طرف گفته «اگر فقط به خاطر
زیبایی با کسی ازدواج کنید، چیزی از او خواهید دید که همیشه شما را
برنجاند.» اسم نویسندهی این جمله را نمیآورم چون برخی از جماعت ایرانی
نفهماند. نگاه نمیکنند ببینند حرف چیست. بیشتر به این نگاه میکنند
ببینند چه کسی گفته. در حماقتشان همین بس که اگر مذهبی باشند حتما باید
بگویی «قال صادق» تا باور کنند، اگر انتلکت باشند حتما باید بگویی «قال
ژیژک»!