هم‌خوانی

درباره بلاگ

این‌جا یک وبلاگ شخصی‌ست که مطالب آن در نتایج هیچ موتور جست‌جویی نشان داده نمی‌شود. کپی کردن نوشته‌های دیگران در وب‌لاگ‌های پر بازدید، و یا سایت‌های خبری، حتا با ذکر نام نویسنده، بعید می‌دانم به‌دون اجازه‌ی صاحبان آن‌‌‌ها صحیح و قانونی باشد. همین.

به علی گفتم دست‌بندم پاره شده، اون نارنجیه. گفتم تو که راهت می‌افته سمت کتاب‌فروشی ویستار کریم‌خان، برام یکی بگیر. بعد توضیح دادم که نارنجی، برای دوست‌داران حقوق کودکه، سیاه برای علاقه‌مندان اهدای عضو، و .. گفتم سبز هم گویا واسه محیط‌زیستی‌ها بود، که انگار بعد از اون انتخابات دیگه وارد نمی‌شه. گفتم «باور می‌کنی علی؟ یه رنگ رو بخوای حذف کنی؛ انگار مثلن بگی از فردا آبی دیگه نباشه، و این آسمان، سبز است؛ مثل زمانی که تفکیک رنگی به شکل ام‌روزی نبوده، و حافظ مثلن می‌گفته "مه جلوه می‌نماید بر سبزخنگ ِ گردون.." یا اون مزرع سبز فلک که دیده بوده و داس مه نو...» گفت آره، می‌فهمم چی می‌خوای بگی. گفتم «یادته پل‌ها رو؟ قالی‌باف برداشته بود زیر همه‌پل‌های سیمانی تهران رو سبز کرده بود، انتخاب که شد، بعدش خیلی‌هاشون رو خاکستری کردن، آبی کردن، رنگی‌رنگی کردن، چراغ وصل‌شون کردن که یعنی قشنگه این‌جوری هم؛ یادته؟» گفت آره، می‌فهمم چی می‌خوای بگی. یه تاکسی‌ از جلومون رد شد، دوتا هم از اون‌رو داشتن رد می‌شدن، از این ‌سبزهاش. علی گفت «همین تاکسی‌ها؛ تاکسی‌سبزها. اینا رو هم حتی می‌خواستن قرمز کنن؛ دیوانه‌ها!» گفتم آره، می‌فهمم چی داری می‌گی. بعد گفتم می‌خری دیگه، نه؟ گفت آره، مسیرمه، حتمن. به سمت بالای میدون ولی‌عصر خیره شد، به اون ساختمون‌کهنه‌ه که اداره‌پست بالاشه. گفت «باید روزی یه کتاب بنویسم به اسم "چه‌گونه رنگ سبز را از کشوری پاک کردند"» گفتم خیلی خوبه، آره، همینه. گفتم من اول طرح موضوع کردم، پس من خودم برم این‌وُ بنویسم، خب؟ گفت خب. گفتم تو هم همه‌جا بگو این قسمت دیالوگ رو من گفتم، و تو تایید کردی. گفت خب. سوار تاکسی شدیم رفتیم.