سر دلم یه خانومی نشسته بود که وقتی چشمم به چشای غزلخونی میافتاد، بلافاصله بهم میگفت : درب خودرو باز است. بعد من درمو دوباره میبستم و چشامو مینداختم پائین. یه ماه میشه که دیگه کسی نمیگه درم بازه. امروز زنگ زدم نمایندگی ایرانخودرو، گفتن خانومه رفته مرخصی. فردا من هم میخوام برم مرخصی تا اون خانومه رو پیدا کنم و به چشاش که از همه چشما غزلخونتره نگاه کنم و بگم درم بازه، بیا تو.