هم‌خوانی

درباره بلاگ

این‌جا یک وبلاگ شخصی‌ست که مطالب آن در نتایج هیچ موتور جست‌جویی نشان داده نمی‌شود. کپی کردن نوشته‌های دیگران در وب‌لاگ‌های پر بازدید، و یا سایت‌های خبری، حتا با ذکر نام نویسنده، بعید می‌دانم به‌دون اجازه‌ی صاحبان آن‌‌‌ها صحیح و قانونی باشد. همین.

اولین باری که رفتم دکتر روانکاو یک تصور وودی آلنی داشتم و می‌خواستم با سر خودم را بندازم روی تخت مشاوره و چشم‌هایم را ببندم و دکتر مذکور چار تا جمله‌ی راهگشا بگوید و من خوش و خرم از مطب بزنم بیرون. اما این‌جوری نیست. هالیوود ما را مجنون کرده. هار شده‌ایم. حتا برای دکترمان شاخ و شانه می‌کشیم یالا خوبم کن. حالا آن‌ها اصلن تخت ندارند. یک صندلی کوفتی دارند و هی باید رویش وول بخوری و تو حرف خودت را بزنی و دکتر هم حرف خودش را. بعد دکتر می‌پرسد به فلان فکر می‌کنی؟ ها بله. به بیسار چی؟ ها نه. بعد هم تاپ تاپ قرص و مهر و نسخه. و من هم عین یک کوالای دراز شاد می‌زنم بیرون و مردم را نگاه می‌کنم و باز خیلی تعجب می‌کنم. انقدر متعجب که دلم می‌خواهد برگردم مطب سنگر بگیرم و شلیک کنم. بچه می‌زایید؟ راحت؟ فکر بعدش؟ خیر. هنوز مردم در کبابی‌ها برای هم لقمه می‌گیرند. باور کنید. من دروغ نمی‌گویم. بعد سر جای پارک هم را کتک می‌زنند و بعدش قفل فرمان‌هاشان را آرام می‌گذارند توی ماشین و هم را می‌بوسند. نباید به این‌ها شلیک کرد؟ این‌ها را باید زیستگاهشان را جدا کرد. چون من را گیج می‌کنند. یک عالمه عکس دست در گردن با هم دارند. حالا هی بگرد. من یک‌دانه هم ندارم. جز با یک نفر که دوست محسوب نمی‌شد و عشق به حساب می‌آمد و پس قبول نیست. حالا هم که نوشتن. از وقتی آمده‌ام فیسبوک پوست‌م خوب شده. آخر دانشمندان تحقیق کرده‌اند که نوشتن پوست را خوب می‌کند. بعد می‌نویسی پوستت بهتر می‌شود حالت بدتر. دوباره می‌روی دکتر. و روانکاوها از معلم‌های جبر هم نفرت‌انگیزترند. اما بهشان می‌گویی من یک اسب می‌خواهم که اسمش را بگذارم کریس و به عرصه برسانمش و بجای این‌که بگوید تهدیدها را تبدیل کن؛ حالا به هرچی و برو یک اسب بخر و در مرکز سیاهپوش لواسان نگهداری‌اش کن، می‌زند دو تا قرص به قرص‌های قبلی‌ات اضافه می‌کند و خلاص.