همیشه
چیزهایی که از پدرم راجع به جنگ شنیدهم، با قرائت رسمیای که به گوشمان
رسانده بودند تناقضاتی داشت. بعدتر رمانهایی خواندم از نویسندهگانی خود
در جنگ حضور داشتند. تناقضات بیشتر شد. از وقتی سرباز ارتش شدم باز از
نظامیانی که جنگ هشتساله را درک کردهند، چیزهایی شنیدم که زمین تا آسمان
با افسانههایی که برایمان تعریف میکنند تفاوت دارد. حالا هم این متن.
حقیقت چیست؟
در باره روایت رحیم صفوی از فرماندهی جنگ ایران و عراق
یحیی صفوی، که اکنون مشاور رهبر جمهوری اسلامی در امور نیروهای مسلح است و در فاصله سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۶ فرمانده سپاه پاسداران بود، اخیرا روایتی از جنگ ایران و عراق و روش هدایت آن از نظر سیاسی و نظامی به دست داده است که با آنچه من و هم نسلان من در جنگ شاهد بوده ایم مغایرت دارد.
روایتی که آقای صفوی ( معروف به رحیم صفوی) از جنگ به دست می دهد، به جای روایتی بی طرفانه از تلاش همرزمانش ـ چنان که از یک فرمانده نظامی انتظار می رودـ نوعی روایت ساختگی بر اساس نیازهای سیاسی روز جناح هایی است که اکنون هم پیمان او هستند. دلیل نوشتن این یادداشت پرداختن به اهداف سیاسی نیست که آقای صفوی و جمعی از دلواپسان اخیرا دلواپس، دنبال می کنند. این نوشتار بیشتر برای آگاهی نسلی است که در جنگ (به ویژه از سال های نخست آن) حضور نداشته اند و متأسفانه در پرتو نظام سانسور حاکم بر ایران که مرتب اسناد تاریخی را شخم می زند یا از دسترس دور می کند و شاهدان مستقل را به سکوت وامی دارد، به جای بررسی معتبر و بی طرفانه تاریخ جنگ با روایت های تبلیغاتی ساختگی روبرو هستند.
آقای صفوی به این نکته اشاره می کند که بیشتر عملیات های نظامی جنگ با امضای او انجام شده است. من در اعتبار سخن او از نظر عددی تردید نمی کنم برای اینکه تعداد عملیات هایی که او به عنوان فرمانده عملیات سپاه پاسداران در فاصله سال های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸ پای اسناد آن را امضا کرده از نظر عددی زیاد است. اما آقای صفوی خود را فرمانده نظامی جنگ معرفی می کند که ادعایی بی اساس است. او در یک مصادره به مطلوب، اکبر هاشمی رفسنجانی را که رسما از سال ۶۲ فرمانده جنگ بوده است به فرماندهی سیاسی تقلیل می دهد و خود را، که معاون فرمانده سپاه بوده، فرمانده نظامی جنگ معرفی می کند. البته فقط آقای هاشمی رفسنجانی تنزل موقعیت پیدا نمی کند بلکه بنا بر روایت او حتی محسن رضایی، فرمانده سپاه، و علی شمخانی، جانشین فرماندهی سپاه، هم از جنگ برکنار و فرمانده امور کشوری سپاه بوده اند. روایتی که نه فقط برای پس از سال ۶۲ که در مورد پیش از آن هم اعتبار ندارد. نمونه روشنی از تلاش آقای صفوی در مصادره جا و اعتبار دیگران را می توان در وبسایت شخصی او دید. او عملیات ثامن الائمه یا عملیات آزاد سازی آبادان را چنان روایت می کند گویی برنامه ریز آن عملیات بوده است. او می داند که دست مرحوم سرلشکر قاسم علی ظهیر نژاد، فرمانده لشکر ارومیه و بعدا فرمانده ژاندارمری، از دنیا کوتاه است و دوستان او هم نمی توانند سخن بگویند و از آقای صفوی بپرسند جوان ۲۹ ساله ای که زمین شناسی خوانده و در دوران سربازی هم فعالیت مذهبی و سیاسی علیه رژیم شاه می کرده است چگونه یک شبه طراح یک عملیات مرکب از نیروهای کلاسیک و غیر منظم شده است در زمانی که چهره نظامی برجسته ای مانند مرحوم ظهیر نژاد رییس ستاد مشترک ارتش بوده و همه او را به عنوان طراح و فرمانده عملیات نجات آبادان می شناسند. جالب اینجاست که آقای صفوی در روایتی که در سایت خود می دهد حتی نامی از مرحوم ظهیر نژاد نمی برد.
نیازی به پرداختن به همه جزئیات نیست و من فقط به چند نکته در باره مصاحبه اخیر او با افکار نیوز می پردازم که گفته می شود وبسایتی متعلق به اطلاعات سپاه است و بعید نمی دانم که برخی از بسیجیان و وابستگان به شهدا و جانبازان آن را ببینند:
آقای صفوی به این اشاره می کند که از سال ۶۰ معاون عملیات سپاه شده است. اما نمی گوید که در این زمان و تا سال ۶۲ که به تدریج با فرماندهی آقای هاشمی رفسنجانی به سمت تمرکز در فرماندهی حرکت شد، عملا هر بخشی از جبهه و هر بخشی از امکانات در اختیار یک سازمان با فرماندهی جداگانه بود. از جمله بخشی از این فعالیت ها توسط ستاد جنگ های نامنظم انجام می گرفت که فرماندهی آن با شهید چمران بود. به شهید چمران به عنوان یکی از اعضای رهبری نهضت آزادی اشاره کردم برای این که آقای صفوی در همین مصاحبه، باز هم به نادرستی از نهضت آزادی به عنوان یک گروه بی خاصیت امریکایی نام می برد و نه فقط همراهی آنان در جنگ تا زمان آزادی خرمشهر را انکار می کند بلکه نادیده می گیرد که پیش از عملیات هایی که آقای صفوی ادعای انجام ان را دارد، عملیات های مقدماتی به منظور متوقف کردن ارتش عراق توسط فرماندهانی مانند چمران و نیروهایی که او پروراند صورت گرفت. بگذریم از این که در نهایت جنگ با همان سیاستی به پایان رسید که گروه هایی مانند نهضت آزادی و بعدا آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خمینی به آن باور پیدا کردند و نه مسیر پیشنهادی آقای صفوی و دوستان او. در باره این مسیر توضیح می دهم:
پس از آزادی خرمشهر گروهی از فرماندهان نظامی که همچنان تا حدی از استقلال نظر حرفه ای برخوردار بودند که بسیاری از آنان هنوز زنده اند و برخی مانند مرحوم ناخدا افضلی ( که سهم مهمی در بسیاری از عملیات ها و از جمله عملیات آزادی خرمشهر به خاطر تأمین پوشش دفاعی و لجستیکی آن داشت و به ناحق از میان ما رفته اند) معتقد بودند که شرایط برای وارد شدن در گفت و گو برای صلح آماده است و از قضا چنین هم بود؛ درست برخلاف آنچه آقای صفوی سعی دارد نشان دهد. اما فرماندهانی مانند آقای صفوی اصرار کردند و از فشار سیاسی خود بهره بردند تا به جای استفاده از پیروزی در خرمشهر برای به پیش بردن مذاکرات، به امید سقوط صدام حسین، تصرف بصره را در دستور کار نظامی ایران قرار دهند. تصمیمی که منجر به اجرای عملیات رمضان شد که نخستین عملیات گسترده ای بود که آقای صفوی نقش اصلی را در آن داشت. عملیاتی که بسیاری از فرماندهان وقت ارتش نه فقط مخالف زمان اجرای آن بودند، بلکه در باره جزئیات طراحی نظامی آن نیز مخالفت های اساسی داشتند. چنان که پیش بینی می شد این عملیات با شکستی سنگین روبرو شد و یکی از بدترین شکست های نظامی ایران در جنگ رخ داد و بسیاری از فرزندان این آب و خاک بیهوده به خاک غلتیدند. حتی آقای صفوی هم که راحت وارونه سخن می گوید ترجیح داده است در مصاحبه خود نامی از این عملیات نبرد و یک باره به ۵ سال بعد یعنی عملیات کربلای پنج بپرد. آقای صفوی نمی گوید که پنج سال از زمان جنگ به توصیه فرماندهانی نظیر او صرف تصرف بصره شد. تصرفی که فرماندهانی مانند آقای صفوی در سال ۶۲ و با عملیات خیبر قول آن را به هاشمی رفسنجانی داده بودند تا پس از آن دیپلماسی ایران بتواند به مذاکره برای پایان جنگ وارد شود. این قول آقای صفوی که خود را تا سال ۶۵ فرماهده نظامی جنگ می داند هیچگاه عملی نشد. در سال ۶۵ آقای صفوی می گوید موفق به رساندن توپخانه خود به نزدیکی بصره به جای تصرف آن شده است و این را کافی می داند و به حساب پیروزی می گذارد. او نمی گوید که چگونه پنج سال سیاست مورد نظر او به عنوان سیاست تامین بصره بیهوده در جنگ دنبال شد. توضیحی در باره سیاست تامین بصره را سردار محسن رشید در مصاحبه ای با روزنامه اعتماد در سال ۹۰ آورده است:
« راهبرد نظامی ایران پس از فتح خرمشهر، یعنی از سال دوم تا پایان جنگ به مدت 6 سال، «تامین» بصره بود. تامین اصطلاحی نظامی است که اینجا تسلط بر بصره و نه لزوما تصرف این شهر معنی میدهد. سپاه برای تامین بصره در سالهای میانی جنگ طرحی آماده کرده بود که برای اجرایی شدن به 500 گردان نیروی نظامی احتیاج داشت و براساس آن باید از سه جبهه فاو، هور و شلمچه اقدام میشد، اما به سپاه گفته شده بود که ما نمیتوانیم حتی بند پوتینهای این تعداد نیرو را فراهم کنیم. عراق همان موقع چند برابر ما گردان نیرو داشت آنهم نیروهایی که موظف به حضور درجبهه بودند، درحالی که بیشتر توان نظامی ما را نیروهای داوطلب تشکیل میدادند.»
این روایت توضیح می دهد که همواره آقای صفوی در تنظیم طرح های نظامی مشارکت به امضا کردن داشته است که تقریبا هیج تناسبی با میزان نیرو و امکاناتی نداشت که ایران در اختیار داشت. این سیاست نه فقط در سال های میانی بلکه در سال های پایان هم وجود داشته چنان که سردار رشید باز هم اشاره می کند:«نمونه دیگری که میتواند جزو مصادیق ادعای نظامیان به شمار رود به زمانی بازمیگردد که ما خط مقاومت دشمن را در فاو شکستیم. همزمان با فتح فاو در جبهه سلیمانیه نیز به ارتش عراق هجوم بردیم؛ خط را شکستیم و میتوانستیم تا سلیمانیه پیش برویم، عراق تا سلیمانیه هیچ نیرویی در برابر نیروهای ایرانی قرار نداشت، اما ما توان و تجهیزات لازم برای پیشروی را در اختیار نداشتیم.»
بنا بر این مهم ترین بحثی که بین نیروهای عملیاتی مانند آقای صفوی و فرماندهان عالی جنگ مانند آقای هاشمی رفسنجانی و روحانی ( که از سال ۶۲ جانشین هاشمی در فرماندهی جنگ بود) وجود داشته مساله امکانات بوده است. اما این پرسش هموراه مطرح بود که مگر کار فرمانده نظامی این نیست که متناسب با امکاناتش عملیات طرحی کند؟ تقریبا امکانی در کشور وجود نداشت که به تدریج در اختیار سپاه قرار نگرفته باشد و این کار مشخصا با حمایت هاشمی رفسنجانی صورت گرفت. حتی در زمان عملیات رمضان نیز کسانی مانند هاشمی رفسنجانی به دلیل تکیه ای که از نظر سیاسی و در سرکوب سیاسی در داخل کشور بر سپاه داشتند با وجود تردید های جدی که در موفقیت عملیات داشتند به آن رضایت دادند.
آقای صفوی و دیگران در آن زمان این امید را در آقای خمینی زنده نگاه می داشتند که می توان بصره را تصرف کرد و آنگاه زمینه سقوط صدام را فراهم ساخت. این استراتژی استراتژی پایان نظامی جنگ بود که از طرف آقای صفوی حمایت می شد و وقتی موفق به اجرای آن نشد تقصیر را به گردن دولت وقت یعنی دولت آقای موسوی و بعدا هاشمی رفسنجانی انداخت که حمایت نکردند. اقای صفوی نمی گوید چگونه ایرانی که بیش از عراق جمعیت داشت و آقای خمینی هم هنوز مورد حمایت بیشتر مردم بود، نمی توانست نیروی مورد نیاز را تامین کند. او نمی گوید که حتی نیروهای داوطلب هم پس از دیدن عملیات هایی که یکی پس از دیگری به سرنوشت مشابه منجر می شوند و به نتیجه نمی رسند کم کم از حضور در جبهه دلسرد شدند. به طوری که بسیج سپاه در سال های آخر جنگ ناگزیر بود به جای نیروهای داوطلب از نیروهایی استفاده کند که به طور اجباری به جبهه فرستاده می شدند.
حتی عملیات هایی مانند والفجر هشت و کربلای پنج که به دست پیدا کردن ایران به سرپل هایی در فاو و منطقه خور ماهی در شمال فاو منجر شد از منظر نظامی به نتیجه مورد نظر نرسید و اگر نبود پوشش تبلیغاتی و سیاسی که دستگاه دیپلماسی جنگی ایران به این دو عملیات داد قطعا ایران نمی توانست از آنها در جهت بردن مسیر قطعنامه های سازمان ملل به سوی قطعنامه ۵۹۸ استفاده کند. برخلاف آنچه آقای صفوی می گوید توجه زیاد جامعه جهانی به دلیل ترس از سقوط صدام در پی این عملیات ها نبود بلکه میزان بالای تلفات نیروهای انسانی دو طرف و استفاده روز افزون عراق از سلاح شیمیایی به حساسیت بیش از پیش جامعه جهانی منجر شد و بسیاری از رهبران دنیا به این نتیجه رسیدند که بهتر است به هر شکلی شده امتیازاتی به ایران بدهند که به پذیرش قطعنامه های سازمان ملل رضایت دهد. قطعنامه هایی که بیش از دو سال بود که دستگاه دیپلماسی ایران برای رسیدن به شرایط بهتر بر روی آن کار می کرد. موید این رخداد تغییراتی است که در فاصله قطعنامه ۵۸۰ سازمان ملل تا قطعنامه ۵۹۸ در متن قطعنامه داده شد.
در فاصله در حدود دو سالی که دستگاه سیاسی و دیپلماتیک ایران در آن زمان بر روی تغییرات مورد نظر در قطعنامه کار می کرد دو نگرانی وجود داشت. یکی این که اگر خبر تلاش برای رسیدن به توافقی برای آتش بس به نیروهای عملیاتی برسد عملا موضع نظامی کشور تضعیف می شود. به همین دلیل فرماندهی جنگ تلاش می کرد فرماندهان عملیاتی جبهه ها را از ورود در مباحث سیاسی مربوط به جنگ دور نگه دارد و این به معنای وجود اختلاف در فرماندهی نظامی و سیاسی نبود. و نگرانی دوم این که با توجه به وخامت وضع جسمانی آقای خمینی اگر او در حین ادامه جنگ از دنیا برود بر میزان نیروهای داوطلب و توان روحی انان در ادامه جنگ تاثیر منفی خواهد گذاشت بنا بر این مساله نگرانی شرایط پس از آقای خمینی نه فقط نگرانی فرماندهی رسمی جنگ بلکه نگرانی بسیاری از رهبران سیاسی آن زمان بود و عجیب است که آقای صفوی خرده می گیرد که فرماندهی جنگ به فکر شرایط سیاسی پس از آقای خمینی بوده است.
گشود جبهه تازه در غرب و در منظقه کردستان که آقای صفوی حالا از آن انتقاد می کند نتیجه طبیعی رسیدن به بن بست در جبهه های جنوبی بود و به این امید صورت گرفت که ارتش عراق را ناگزیر به گسترده تر کردن خط دفاعی خود کند. به طور کلی سیاست فرماندهی جنگ ایران پس از رسیدن به بن بست نظامی در جنوب و شکست استراتژی تامین بصره این بود که بدیل های متفاوتی را به طور همزمان برای ادامه شرایط جنگی و انجام مذاکرات سیاسی در دست داشته باشد. بنا بر این به نظر می رسد مطرح کردن مسایلی مانند اختلاف بر سر سیاست ها یا جدا کردن آقای خمینی از برنامه هایی که توسط فرماندهی جنگ دنبال می شد بیش از ان که بهره ای از واقعیت داشته باشد زمینه سازی برای حمله سیاسی به هاشمی رفسنجانی و نیروهای نزدیک به او باشد. سردار محسن رشید که سال ها مسوولیت حفط و نگهداری اسناد جنگ را بر عهده داشته است در همان مصاحبه ای که از آن یاد شد تاکید کرده است که «همانطور که برخی نظامیان از همراهی نکردن دولت گله کردهاند، مقامات کشوری ادارهکننده جنگ نیز فرماندهان را متهم میکنند که دست آنان را برای اجرای ابتکارات دیپلماتیک میبستهاند، بنابراین این پرسشها را از منظر دیگری هم میتوان مطرح کرد؛ در واقع، سوال مهمترآن است که آیا در مدل حاکمیتی ایران قرار بود دولت تحت پوشش نیروهای نظامی باشد یا نظامیان زیر سلطه دولت؟ مگر امام به هر دو گروه اشراف نداشت؟ به عبارت دیگر اگر قرار بود یکی از قوای نظامی یا سیاسی تحت تسلط دیگری باشد، چرا در قانون اساسی نیروهای مسلح زیرنظر رهبری تعریف شد؟ از این رو به نظر میرسد که مجادلهیی که در چند سال اخیر در اینباره شکل گرفته است، بیش از آنکه بیانگر تحلیلی عمیق از تاریخ جنگ باشد، ناشی از فضاسازیهای رسانهیی است.»
در مصاحبه آقای صفوی اطلاعات نادرست دیگری هم هست که امیدوارم در فرصتی دیگر بتوان در باره آن سخن گفت.
یحیی صفوی، که اکنون مشاور رهبر جمهوری اسلامی در امور نیروهای مسلح است و در فاصله سال های ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۶ فرمانده سپاه پاسداران بود، اخیرا روایتی از جنگ ایران و عراق و روش هدایت آن از نظر سیاسی و نظامی به دست داده است که با آنچه من و هم نسلان من در جنگ شاهد بوده ایم مغایرت دارد.
روایتی که آقای صفوی ( معروف به رحیم صفوی) از جنگ به دست می دهد، به جای روایتی بی طرفانه از تلاش همرزمانش ـ چنان که از یک فرمانده نظامی انتظار می رودـ نوعی روایت ساختگی بر اساس نیازهای سیاسی روز جناح هایی است که اکنون هم پیمان او هستند. دلیل نوشتن این یادداشت پرداختن به اهداف سیاسی نیست که آقای صفوی و جمعی از دلواپسان اخیرا دلواپس، دنبال می کنند. این نوشتار بیشتر برای آگاهی نسلی است که در جنگ (به ویژه از سال های نخست آن) حضور نداشته اند و متأسفانه در پرتو نظام سانسور حاکم بر ایران که مرتب اسناد تاریخی را شخم می زند یا از دسترس دور می کند و شاهدان مستقل را به سکوت وامی دارد، به جای بررسی معتبر و بی طرفانه تاریخ جنگ با روایت های تبلیغاتی ساختگی روبرو هستند.
آقای صفوی به این نکته اشاره می کند که بیشتر عملیات های نظامی جنگ با امضای او انجام شده است. من در اعتبار سخن او از نظر عددی تردید نمی کنم برای اینکه تعداد عملیات هایی که او به عنوان فرمانده عملیات سپاه پاسداران در فاصله سال های ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۸ پای اسناد آن را امضا کرده از نظر عددی زیاد است. اما آقای صفوی خود را فرمانده نظامی جنگ معرفی می کند که ادعایی بی اساس است. او در یک مصادره به مطلوب، اکبر هاشمی رفسنجانی را که رسما از سال ۶۲ فرمانده جنگ بوده است به فرماندهی سیاسی تقلیل می دهد و خود را، که معاون فرمانده سپاه بوده، فرمانده نظامی جنگ معرفی می کند. البته فقط آقای هاشمی رفسنجانی تنزل موقعیت پیدا نمی کند بلکه بنا بر روایت او حتی محسن رضایی، فرمانده سپاه، و علی شمخانی، جانشین فرماندهی سپاه، هم از جنگ برکنار و فرمانده امور کشوری سپاه بوده اند. روایتی که نه فقط برای پس از سال ۶۲ که در مورد پیش از آن هم اعتبار ندارد. نمونه روشنی از تلاش آقای صفوی در مصادره جا و اعتبار دیگران را می توان در وبسایت شخصی او دید. او عملیات ثامن الائمه یا عملیات آزاد سازی آبادان را چنان روایت می کند گویی برنامه ریز آن عملیات بوده است. او می داند که دست مرحوم سرلشکر قاسم علی ظهیر نژاد، فرمانده لشکر ارومیه و بعدا فرمانده ژاندارمری، از دنیا کوتاه است و دوستان او هم نمی توانند سخن بگویند و از آقای صفوی بپرسند جوان ۲۹ ساله ای که زمین شناسی خوانده و در دوران سربازی هم فعالیت مذهبی و سیاسی علیه رژیم شاه می کرده است چگونه یک شبه طراح یک عملیات مرکب از نیروهای کلاسیک و غیر منظم شده است در زمانی که چهره نظامی برجسته ای مانند مرحوم ظهیر نژاد رییس ستاد مشترک ارتش بوده و همه او را به عنوان طراح و فرمانده عملیات نجات آبادان می شناسند. جالب اینجاست که آقای صفوی در روایتی که در سایت خود می دهد حتی نامی از مرحوم ظهیر نژاد نمی برد.
نیازی به پرداختن به همه جزئیات نیست و من فقط به چند نکته در باره مصاحبه اخیر او با افکار نیوز می پردازم که گفته می شود وبسایتی متعلق به اطلاعات سپاه است و بعید نمی دانم که برخی از بسیجیان و وابستگان به شهدا و جانبازان آن را ببینند:
آقای صفوی به این اشاره می کند که از سال ۶۰ معاون عملیات سپاه شده است. اما نمی گوید که در این زمان و تا سال ۶۲ که به تدریج با فرماندهی آقای هاشمی رفسنجانی به سمت تمرکز در فرماندهی حرکت شد، عملا هر بخشی از جبهه و هر بخشی از امکانات در اختیار یک سازمان با فرماندهی جداگانه بود. از جمله بخشی از این فعالیت ها توسط ستاد جنگ های نامنظم انجام می گرفت که فرماندهی آن با شهید چمران بود. به شهید چمران به عنوان یکی از اعضای رهبری نهضت آزادی اشاره کردم برای این که آقای صفوی در همین مصاحبه، باز هم به نادرستی از نهضت آزادی به عنوان یک گروه بی خاصیت امریکایی نام می برد و نه فقط همراهی آنان در جنگ تا زمان آزادی خرمشهر را انکار می کند بلکه نادیده می گیرد که پیش از عملیات هایی که آقای صفوی ادعای انجام ان را دارد، عملیات های مقدماتی به منظور متوقف کردن ارتش عراق توسط فرماندهانی مانند چمران و نیروهایی که او پروراند صورت گرفت. بگذریم از این که در نهایت جنگ با همان سیاستی به پایان رسید که گروه هایی مانند نهضت آزادی و بعدا آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خمینی به آن باور پیدا کردند و نه مسیر پیشنهادی آقای صفوی و دوستان او. در باره این مسیر توضیح می دهم:
پس از آزادی خرمشهر گروهی از فرماندهان نظامی که همچنان تا حدی از استقلال نظر حرفه ای برخوردار بودند که بسیاری از آنان هنوز زنده اند و برخی مانند مرحوم ناخدا افضلی ( که سهم مهمی در بسیاری از عملیات ها و از جمله عملیات آزادی خرمشهر به خاطر تأمین پوشش دفاعی و لجستیکی آن داشت و به ناحق از میان ما رفته اند) معتقد بودند که شرایط برای وارد شدن در گفت و گو برای صلح آماده است و از قضا چنین هم بود؛ درست برخلاف آنچه آقای صفوی سعی دارد نشان دهد. اما فرماندهانی مانند آقای صفوی اصرار کردند و از فشار سیاسی خود بهره بردند تا به جای استفاده از پیروزی در خرمشهر برای به پیش بردن مذاکرات، به امید سقوط صدام حسین، تصرف بصره را در دستور کار نظامی ایران قرار دهند. تصمیمی که منجر به اجرای عملیات رمضان شد که نخستین عملیات گسترده ای بود که آقای صفوی نقش اصلی را در آن داشت. عملیاتی که بسیاری از فرماندهان وقت ارتش نه فقط مخالف زمان اجرای آن بودند، بلکه در باره جزئیات طراحی نظامی آن نیز مخالفت های اساسی داشتند. چنان که پیش بینی می شد این عملیات با شکستی سنگین روبرو شد و یکی از بدترین شکست های نظامی ایران در جنگ رخ داد و بسیاری از فرزندان این آب و خاک بیهوده به خاک غلتیدند. حتی آقای صفوی هم که راحت وارونه سخن می گوید ترجیح داده است در مصاحبه خود نامی از این عملیات نبرد و یک باره به ۵ سال بعد یعنی عملیات کربلای پنج بپرد. آقای صفوی نمی گوید که پنج سال از زمان جنگ به توصیه فرماندهانی نظیر او صرف تصرف بصره شد. تصرفی که فرماندهانی مانند آقای صفوی در سال ۶۲ و با عملیات خیبر قول آن را به هاشمی رفسنجانی داده بودند تا پس از آن دیپلماسی ایران بتواند به مذاکره برای پایان جنگ وارد شود. این قول آقای صفوی که خود را تا سال ۶۵ فرماهده نظامی جنگ می داند هیچگاه عملی نشد. در سال ۶۵ آقای صفوی می گوید موفق به رساندن توپخانه خود به نزدیکی بصره به جای تصرف آن شده است و این را کافی می داند و به حساب پیروزی می گذارد. او نمی گوید که چگونه پنج سال سیاست مورد نظر او به عنوان سیاست تامین بصره بیهوده در جنگ دنبال شد. توضیحی در باره سیاست تامین بصره را سردار محسن رشید در مصاحبه ای با روزنامه اعتماد در سال ۹۰ آورده است:
« راهبرد نظامی ایران پس از فتح خرمشهر، یعنی از سال دوم تا پایان جنگ به مدت 6 سال، «تامین» بصره بود. تامین اصطلاحی نظامی است که اینجا تسلط بر بصره و نه لزوما تصرف این شهر معنی میدهد. سپاه برای تامین بصره در سالهای میانی جنگ طرحی آماده کرده بود که برای اجرایی شدن به 500 گردان نیروی نظامی احتیاج داشت و براساس آن باید از سه جبهه فاو، هور و شلمچه اقدام میشد، اما به سپاه گفته شده بود که ما نمیتوانیم حتی بند پوتینهای این تعداد نیرو را فراهم کنیم. عراق همان موقع چند برابر ما گردان نیرو داشت آنهم نیروهایی که موظف به حضور درجبهه بودند، درحالی که بیشتر توان نظامی ما را نیروهای داوطلب تشکیل میدادند.»
این روایت توضیح می دهد که همواره آقای صفوی در تنظیم طرح های نظامی مشارکت به امضا کردن داشته است که تقریبا هیج تناسبی با میزان نیرو و امکاناتی نداشت که ایران در اختیار داشت. این سیاست نه فقط در سال های میانی بلکه در سال های پایان هم وجود داشته چنان که سردار رشید باز هم اشاره می کند:«نمونه دیگری که میتواند جزو مصادیق ادعای نظامیان به شمار رود به زمانی بازمیگردد که ما خط مقاومت دشمن را در فاو شکستیم. همزمان با فتح فاو در جبهه سلیمانیه نیز به ارتش عراق هجوم بردیم؛ خط را شکستیم و میتوانستیم تا سلیمانیه پیش برویم، عراق تا سلیمانیه هیچ نیرویی در برابر نیروهای ایرانی قرار نداشت، اما ما توان و تجهیزات لازم برای پیشروی را در اختیار نداشتیم.»
بنا بر این مهم ترین بحثی که بین نیروهای عملیاتی مانند آقای صفوی و فرماندهان عالی جنگ مانند آقای هاشمی رفسنجانی و روحانی ( که از سال ۶۲ جانشین هاشمی در فرماندهی جنگ بود) وجود داشته مساله امکانات بوده است. اما این پرسش هموراه مطرح بود که مگر کار فرمانده نظامی این نیست که متناسب با امکاناتش عملیات طرحی کند؟ تقریبا امکانی در کشور وجود نداشت که به تدریج در اختیار سپاه قرار نگرفته باشد و این کار مشخصا با حمایت هاشمی رفسنجانی صورت گرفت. حتی در زمان عملیات رمضان نیز کسانی مانند هاشمی رفسنجانی به دلیل تکیه ای که از نظر سیاسی و در سرکوب سیاسی در داخل کشور بر سپاه داشتند با وجود تردید های جدی که در موفقیت عملیات داشتند به آن رضایت دادند.
آقای صفوی و دیگران در آن زمان این امید را در آقای خمینی زنده نگاه می داشتند که می توان بصره را تصرف کرد و آنگاه زمینه سقوط صدام را فراهم ساخت. این استراتژی استراتژی پایان نظامی جنگ بود که از طرف آقای صفوی حمایت می شد و وقتی موفق به اجرای آن نشد تقصیر را به گردن دولت وقت یعنی دولت آقای موسوی و بعدا هاشمی رفسنجانی انداخت که حمایت نکردند. اقای صفوی نمی گوید چگونه ایرانی که بیش از عراق جمعیت داشت و آقای خمینی هم هنوز مورد حمایت بیشتر مردم بود، نمی توانست نیروی مورد نیاز را تامین کند. او نمی گوید که حتی نیروهای داوطلب هم پس از دیدن عملیات هایی که یکی پس از دیگری به سرنوشت مشابه منجر می شوند و به نتیجه نمی رسند کم کم از حضور در جبهه دلسرد شدند. به طوری که بسیج سپاه در سال های آخر جنگ ناگزیر بود به جای نیروهای داوطلب از نیروهایی استفاده کند که به طور اجباری به جبهه فرستاده می شدند.
حتی عملیات هایی مانند والفجر هشت و کربلای پنج که به دست پیدا کردن ایران به سرپل هایی در فاو و منطقه خور ماهی در شمال فاو منجر شد از منظر نظامی به نتیجه مورد نظر نرسید و اگر نبود پوشش تبلیغاتی و سیاسی که دستگاه دیپلماسی جنگی ایران به این دو عملیات داد قطعا ایران نمی توانست از آنها در جهت بردن مسیر قطعنامه های سازمان ملل به سوی قطعنامه ۵۹۸ استفاده کند. برخلاف آنچه آقای صفوی می گوید توجه زیاد جامعه جهانی به دلیل ترس از سقوط صدام در پی این عملیات ها نبود بلکه میزان بالای تلفات نیروهای انسانی دو طرف و استفاده روز افزون عراق از سلاح شیمیایی به حساسیت بیش از پیش جامعه جهانی منجر شد و بسیاری از رهبران دنیا به این نتیجه رسیدند که بهتر است به هر شکلی شده امتیازاتی به ایران بدهند که به پذیرش قطعنامه های سازمان ملل رضایت دهد. قطعنامه هایی که بیش از دو سال بود که دستگاه دیپلماسی ایران برای رسیدن به شرایط بهتر بر روی آن کار می کرد. موید این رخداد تغییراتی است که در فاصله قطعنامه ۵۸۰ سازمان ملل تا قطعنامه ۵۹۸ در متن قطعنامه داده شد.
در فاصله در حدود دو سالی که دستگاه سیاسی و دیپلماتیک ایران در آن زمان بر روی تغییرات مورد نظر در قطعنامه کار می کرد دو نگرانی وجود داشت. یکی این که اگر خبر تلاش برای رسیدن به توافقی برای آتش بس به نیروهای عملیاتی برسد عملا موضع نظامی کشور تضعیف می شود. به همین دلیل فرماندهی جنگ تلاش می کرد فرماندهان عملیاتی جبهه ها را از ورود در مباحث سیاسی مربوط به جنگ دور نگه دارد و این به معنای وجود اختلاف در فرماندهی نظامی و سیاسی نبود. و نگرانی دوم این که با توجه به وخامت وضع جسمانی آقای خمینی اگر او در حین ادامه جنگ از دنیا برود بر میزان نیروهای داوطلب و توان روحی انان در ادامه جنگ تاثیر منفی خواهد گذاشت بنا بر این مساله نگرانی شرایط پس از آقای خمینی نه فقط نگرانی فرماندهی رسمی جنگ بلکه نگرانی بسیاری از رهبران سیاسی آن زمان بود و عجیب است که آقای صفوی خرده می گیرد که فرماندهی جنگ به فکر شرایط سیاسی پس از آقای خمینی بوده است.
گشود جبهه تازه در غرب و در منظقه کردستان که آقای صفوی حالا از آن انتقاد می کند نتیجه طبیعی رسیدن به بن بست در جبهه های جنوبی بود و به این امید صورت گرفت که ارتش عراق را ناگزیر به گسترده تر کردن خط دفاعی خود کند. به طور کلی سیاست فرماندهی جنگ ایران پس از رسیدن به بن بست نظامی در جنوب و شکست استراتژی تامین بصره این بود که بدیل های متفاوتی را به طور همزمان برای ادامه شرایط جنگی و انجام مذاکرات سیاسی در دست داشته باشد. بنا بر این به نظر می رسد مطرح کردن مسایلی مانند اختلاف بر سر سیاست ها یا جدا کردن آقای خمینی از برنامه هایی که توسط فرماندهی جنگ دنبال می شد بیش از ان که بهره ای از واقعیت داشته باشد زمینه سازی برای حمله سیاسی به هاشمی رفسنجانی و نیروهای نزدیک به او باشد. سردار محسن رشید که سال ها مسوولیت حفط و نگهداری اسناد جنگ را بر عهده داشته است در همان مصاحبه ای که از آن یاد شد تاکید کرده است که «همانطور که برخی نظامیان از همراهی نکردن دولت گله کردهاند، مقامات کشوری ادارهکننده جنگ نیز فرماندهان را متهم میکنند که دست آنان را برای اجرای ابتکارات دیپلماتیک میبستهاند، بنابراین این پرسشها را از منظر دیگری هم میتوان مطرح کرد؛ در واقع، سوال مهمترآن است که آیا در مدل حاکمیتی ایران قرار بود دولت تحت پوشش نیروهای نظامی باشد یا نظامیان زیر سلطه دولت؟ مگر امام به هر دو گروه اشراف نداشت؟ به عبارت دیگر اگر قرار بود یکی از قوای نظامی یا سیاسی تحت تسلط دیگری باشد، چرا در قانون اساسی نیروهای مسلح زیرنظر رهبری تعریف شد؟ از این رو به نظر میرسد که مجادلهیی که در چند سال اخیر در اینباره شکل گرفته است، بیش از آنکه بیانگر تحلیلی عمیق از تاریخ جنگ باشد، ناشی از فضاسازیهای رسانهیی است.»
در مصاحبه آقای صفوی اطلاعات نادرست دیگری هم هست که امیدوارم در فرصتی دیگر بتوان در باره آن سخن گفت.