مجبور نیستم دربارهی صفحهی بچهپولدارهای تهران حرف بزنم؛ بالطبع. اما دارم چیزهایی میبینم و میخوانم که انگار مجبورم حرف بزنم؛ بالتبع!
(1)
«اتفاق» را ببینیم
یا «رفتار» را؟ اینجوری بنویسم که قافیهاش هم جور دربیاید: «فکت» را
ببینیم یا «اکت» را؟ مثل همیشه من چشمم میرود پی دومی. یک اتفاقی افتاده،
یکی برداشته صفحهای با نام کذا راه انداخته و دیگرانی هم عکسهای
خوشگذرانیهاشان را روانهاش کردهاند جهت نمایش. تا اینجایش چه «خوب» یا
«بد»ی در کار است؟! من قضاوت قاضیانی را که همین یک «اتفاق» را بهانه
کردهاند جهت قلمفرسایی و سخنسراییشان، آن قدر بیارزش میدانم که حرفی
دربارهاش ندارم.
(2)
«اینها دارند
شوآف میکنند.» ظاهرن این کمترین اتهام بچه پولدارهای تهران است. خب، مگر
ما داریم شوآف نمیکنیم؟! تو وقتی داری لیست کتابهات را مینویسی، تو وقتی
داری عکس گلدان و پرده و لباس و آشپزی خوشگلت را شر میکنی، تو وقتی داری
از فیلم فلان که دیدهای تعریف میکنی یا به تئاتر بهمان (که حتی
ندیدهای!) فحش میدهی، تو وقتی داری قربان صدقهی بچهات میروی، تو وقتی
داری از دونفرهی دلانگیز پاییز یا غروب جمعهی غمانگیز حرف میزنی، من
وقتی دارم استتوس میگذارم، مگر شوآف نمیکنیم؟ لایک زدن پیج افتتاحیه
گالری فلان و نمایشنامهخوانی بهمان شوآف نیست، ولی عکس گذاشتن با آقای
مازاراتی و رفقا، هست، و بد هم هست؟!
(3)
«اینها دزدند.
آقازادهاند. بوی نفت میدهند. الاند. بلاند. اخاند. اصلن حالمان را به
هم میزنند این &*#)$&@%$ها!» من با اکراه، سری به پیج مزبور زدم و
هر چه عکسهای قلیان کشیدن کنار استخر، دکولته پوشیدن در میهمانی،
سولاریوم کردن پوست و دوردور کردن با پورشه و مازاراتی را بالا و پایین
کردم، نفهمیدم از کجاش میشود فهمید اینها - یا پدرانشان - دزد و
رانتخوار و رشوهگیر و نفتکش هستند! از کجا واقعن؟ چون ما این پیشفرض را
داریم که هر کس پولدار است، لابد یک جای کمیتاش لنگ میزند؟ چون مملکت پر
است از دزد و قاچاقچی و رانتخوار و سردار فلانی و حاجی بهمانی، پس یعنی
هیچکس در این مملکت از راه قانونی و اخلاقی پولدار نشده است؟ یا اگر به
خاطر خراندرقیچی بودن اوضاع، یکشبه دلارهای دستش دو برابر یا پول
زمینهایش صد برابر شده، باید میرفته و این مابهالتفاوت اضافهی سودش را
بین فقرا تقسیم میکرده تا آدم خوبی بشود، بعد ما برایش هورا بکشیم؟ حالا
که رفته با پولش ویلا و استخر خریده و ماشین فلان داده زیر پای دختر و
پسرش، شکر زیادی خورده، خاک بر سرش؟!
(3 و یکچهارم)
اصلن
همهی حرف من همین است: «رفتار» ما در برابر اتفاقات دور و برمان است که
جامعه را اخلاقی یا بیاخلاق میکند. یک گزاره، یک پیشفرض ذهنی را بگیریم،
خطکش کنیم، بگذاریم روی هرچیزی که میخواهیم، اندازه بزنیم و بعد نتایج
بهدستآمده را وحی منزل تلقی کنیم، حتی ضریب خطا را هم صفر بگیریم، فریاد
بزنیم «این است و جز این نیست»؟
این رفتار، این منطق قضاوت، منطق و
رفتار همانهاییمان نیست که وقتی عکس زنی را با لباس دکولته یا شانهی
برهنه یا پوشیده در مایو و بیکینی میبینند، پنهان در ذهن یا آشکار در جمع
فریاد برمیآورند «این از اون [...]هاست ها!» ؟!
(4)
«اینها "خز"ند.
نوکیسهاند. تازهبهدورانرسیدهاند.» حالا شد یک چیزی. باز هم نه به خاطر
اسم و عنوانی که رویشان میگذاریم. بلکه به خاطر بار معنایی «احتمالی» که
روی شانهی این کلمات است. خز و تازهبهدوران رسیده - به تعریف من - یعنی
کسی که «رفتار» اجتماعیاش، با ثروت و جایگاهش سنخیتی ندارد. به رستوران
کلاس بالا میرود ولی سطح پایین رفتار میکند. پورشه سوار میشود اما چراغ
قرمز رد میکند. پارتیِ شبی چند میلیونی میگیرد اما آشغالش را جلوی در ولو
میکند. خب، اینها شد رفتارِ بد. حالا میشود نقدش کرد. نه که ناسزا گفت.
نه که فحش داد. حالا لزومن اینها - که همین چهارتا عکس را ازشان دیدهایم
- خز و نوکیسهاند؟ از کجاشان معلوم است؟!
(5)
علیالحساب تا
همینجایش باید از صفحه بچه پولدارهای تهران ممنون باشیم. از «نوکیسگان»،
«خزان» و «تازهبهدورانرسیدگان» تهرانی، که دهباره و صدباره یادمان
انداختند هنوز در نقدها و قضاوتهامان، چهقدر با انصاف، متانت، بیطرفی و
عدالت فاصله داریم.