گاهی
مینشینیم پشت میز کافه که فقط یک قهوه بخوریم. نه وقتی برای تلف کردن
داریم، نه حوصلهای برای گپ زدن، نه کتابی برای خواندن. اینجور وقتها
انتظار داریم کافهچی صاف برود سر اصل مطلب. منو هم نیاورد. تعارف بیخودی
هم نکند. لبخند اضافی هم نزند. قهوه را جلومان بگذارد و خلاص.
گاهی قهوه بهانه است برای نشستن، گپ زدن، کتاب خواندن، وقت تلف کردن. اینجور وقتها کافهچی باید آمدنش را کش بدهد. هی معطل کند. هی ما را یادش برود. اصلن بیخیال ما شود. سرش به کار خودش باشد. ما را نبیند. وقتی میآید هم شیرین باشد. قهوه را با شیرینی خودش سرو کند.
حالا اگر کافهچی باهوش بود و حال ما را به علم حضوری میدانست، چه خوب! غلامِ دانش آن کافهچیِ باهوشم. اگر نه، کافه را به هم میریزیم؟ در پوستین کافهچی میافتیم؟ از طعم قهوه ایراد میگیریم؟
جواب هرکس که پای خودش. من هم دیگر ربطش ندهم به رابطه که شورش در نیاید.
.
گاهی قهوه بهانه است برای نشستن، گپ زدن، کتاب خواندن، وقت تلف کردن. اینجور وقتها کافهچی باید آمدنش را کش بدهد. هی معطل کند. هی ما را یادش برود. اصلن بیخیال ما شود. سرش به کار خودش باشد. ما را نبیند. وقتی میآید هم شیرین باشد. قهوه را با شیرینی خودش سرو کند.
حالا اگر کافهچی باهوش بود و حال ما را به علم حضوری میدانست، چه خوب! غلامِ دانش آن کافهچیِ باهوشم. اگر نه، کافه را به هم میریزیم؟ در پوستین کافهچی میافتیم؟ از طعم قهوه ایراد میگیریم؟
جواب هرکس که پای خودش. من هم دیگر ربطش ندهم به رابطه که شورش در نیاید.
.