هم‌خوانی

درباره بلاگ

این‌جا یک وبلاگ شخصی‌ست که مطالب آن در نتایج هیچ موتور جست‌جویی نشان داده نمی‌شود. کپی کردن نوشته‌های دیگران در وب‌لاگ‌های پر بازدید، و یا سایت‌های خبری، حتا با ذکر نام نویسنده، بعید می‌دانم به‌دون اجازه‌ی صاحبان آن‌‌‌ها صحیح و قانونی باشد. همین.

(یک)
در وبلاگ قدیمم نوشته بودم «... یادم می‌افتد به صبحی که اتفاقی تلویزیون را روشن کردم و برنامه خردسالان را دیدم، و با چشمان خودم دیدم که مسوول رژی پخش، پای دخترک سه‌ساله‌ای را که با بچه‌های دیگر دور یکی از همین خاله‌خانم‌های تلویزیون جست و خیز می‌کرد، مصداق سانسور تشخیص داده بود و هر بار تصویر به دخترک می‌رسید زوم می‌کرد تا زانو به پایینش دیده نشود! ... با خودم فکر می‌کردم آیا این آدم، این مسوول، این بی‌همه‌چیز، یا رییسش و مسوولش و جانور بالادستی‌اش کسی جز یک بیمار خطرناک جنسی می‌تواند باشد؟! کسی که با دیدن ساق پای دخترکی سه‌ساله قوای جنسی‌اش به کار می‌افتد و دیدن این صحنه را برای مردم مضر تشخیص می‌دهد؟!»
تاریخ نوشته، دی ماه 86 است.

(دو)
«آن‌ها که مورد تجاوز قرار گرفته‌اند، آدم‌های علیه‌السلامی نبوده‌اند و با شراب‌خواری و رقاصی یک عده ‌دیگر را تحریک کرده‌اند که باید در جای خودش به این جرایم هم رسیدگی شود.» این حرف‌های امام جمعه‌ی خمینی‌شهر است؛ پس از تجاوز گروهی عده‌ای از اشرار به زنان دو خانواده، که برای گشت و گذار به اطراف شهر رفته بودند. همان زمان، رییس آگاهی استان اصفهان هم گفته بود «اگر در این حادثه خانم‌ها حداقل حجاب را در باغ رعایت کرده بودند، شاید مورد آزار و اذیت قرار نمی‌گرفتند». خرداد ماه 90.

(سه)
«تمامی این موارد به زور نبوده و در برخی موارد این گرایش، دو طرفه بوده است. بنابراین باید زمینه این گونه گرایش‌ها از بین برود.» این‌ها را «دبیر مرجع ملی کنوانسیون حقوق کودک» و «مشاور وزیر دادگستری ایران» در واکنش به «تجاوز» ناظم یک مدرسه در تهران به چند کودک «۸ تا ۱۱ ساله» گفته است. مرداد ماه 93.

(چهار)
می‌شود به سانسورچی‌های صداوسیما، امامان جمعه، روسای پلیس، گشت‌های ارشاد، مسوولین قضایی و بسیاری دیگر، فحش داد. که داده‌ایم. می‌شود افسوس خورد که چه کسانی دارند بر امورات ما حکومت می‌کنند. که خورده‌ایم. می‌شود آه کشید از جبر جغرافیایی، فقر فرهنگی، عقب‌ماندگی اجتماعی و الخ. که کشیده‌ایم. هم‌چنین، می‌شود پرسید: چرا چنین اتفاقاتی می‌افتد؛ و چنین نظرهایی از سوی آدم‌های «مسوول» ابراز می‌شود؟
خب، پرسیده‌ایم؟

(پنج)
«من و شما هم مسوولیم.»
این جمله، کلیشه‌ی آشنایی است؛ و البته واقعیت هم دارد. لابد از شنیدنش چیزهایی مثل فرهنگ‌سازی و اطلاع‌رسانی و کمپین و اعتراض و الخ به ذهن‌مان می‌رسد. اما منظورم چیز دیگری است. این جمله را این‌طور بخوانید: من و شما هم [بالقوه] مسوولیم. مشاغل و مسوولیت‌هایی که در آن ذهنیت جنسیت‌گرایانه (سکسیستی) یا نژادپرستانه (راسیستی) ما مستقیمن دخیل‌اند، نه کم اند، نه دور. حتی اگر از این که روزی شغلی مثل عضویت در پلیس، نظارت بر پخش تلویزیون، قضاوت در دادگاه و مسوولیت‌های مذهبی داشته باشید، به نظرتان خیلی دور از ذهن و محال می‌آید، مطمئن باشید ده‌ها و صدها موقعیت شغلی و مسوولیت اجتماعی دیگر در انتظار شما هستند که هر کدام‌شان می‌توانند از من و شما یک «دیو» بسازند. بهتر بگویم، «دیو» درون‌مان را بیدار کنند.

(شش)
من و شما - بله، همین شما، زن یا مرد، که دارید این متن را می‌خوانید و شاید همین یکی دو روزه فحشی هم نثار یکی از این حضرات کرده‌اید - قابلیت تبدیل شدن به یکی از همین موجودات را داریم. من و شمایی که وقتی خبر تجاوز به زنی را می‌شنویم، اولین واکنش ذهنی‌مان جمله‌ی «لابد لباسش نامناسب بوده یا خودش می‌شنگیده» است؛ حتی اگر به زبان نیاوریم. یا وقتی درباره‌ی زنی حرف می‌زنیم، جز به کانسپت پر و پاچه و لباس باز و الخ نمی‌اندیشیم. من و شمایی که در هر گونه ارتباط یا محیط اجتماعی، زن را مظهر [...] و مرد را مجسمه‌ی [...] فرض می‌کنیم. من و شمایی که در ذهن‌مان یک رخت‌خواب دائمی پهن است که هر زن یا مردی را فقط توی آن تصور می‌کنیم. حتی من و شمایی که این‌جور فکر نمی‌کنیم، اما اجازه می‌دهیم در حضور ما هرکسی این اراجیف را ببافد و دم برنمی‌آوریم، یا جمع را ترک نمی‌کنیم.

(هفت)
از ماست که بر ماست. باور بفرمایید.

.