عرفان سِلفی
نارسیسِ ِ نفرین شده، اسیر چهرۀ خود در آب افتاد. فلوطین از بهره ای که از جسم داشت شرمسار بود، چه رسد که از او چهرهای بسازند. شاگردانش صورتگری را آوردند تا بدون اطلاع وی چهره اش را به خاطر بسپارد و تندیسش را بسازد و آنچه امروز مانده حاصل همین تلاش شاگردان بود. از میکل آنژ صورتگر، جز یکی دو پورترۀ محو باق نمانده است. ون گوگ آن چه از خود کشید جز تصویر روحش نبود، وگرنه از که پنهان است که از ون گگی که دیگران میدیدند بیزار بود. به سختی از ویرجینیا ولف یکی دو عکس گرفتند که بعدیها یادشان نرود زیبایی مادرش را به ارث برده. سلینجر را که دیگر خودتان میدانید چقدر بدعنق بود. هرچند از او نیز پس از مرگ عکسهایی نگه داشتند. صادق هدایت کافکا را درون خود میدید و وقتی میخواست پرتره بگیرد، به عکاس می سپرد هردو گوشش پیدا باشد، تا نکند کسی به اشتباه فکر کند این صداق است نه فرانتز. از اینها گذشته مارلون براندو دوست داشت دیگران فکر کنند او از عکاسها بیزار است. (یک ماجرای شک برانگیز هم دارد با یکی از این پاپارتزیها که گرفته بود بدبخت را زده بود) اما در هر صورت نشان داد که میداند آنتی-نارسیسم چه فضیلتی است.
اما ما فیسبوکیان چه؟ چیزی نیستیم جز پورتره هایی که به عکس یا به خط از خودمان درست میکنیم. خودی که از تابش و بازتاب فتونهای نور به عدسی تولید میشود. متون خود ارجاع و #سلفی های خود ارضاء. سلفی نگرفتن در آخر الزمان، از نگه داشتن زغال جکسُن گداخته در دست سخت تر است! بسیار از خطر تنها شدن در شبکه های اجتماعی شنیده اید؛ اما این حرف را با آن واپسگراییهای کف مئابانه یکی نکنید. این متن میگوید: درون تو خودِ دیگری هست. آن را به تصویر بکش. اگر چیزی نداری برو. وقتی خودی داشتی بیا و از آن بگو.
نارسیسِ ِ نفرین شده، اسیر چهرۀ خود در آب افتاد. فلوطین از بهره ای که از جسم داشت شرمسار بود، چه رسد که از او چهرهای بسازند. شاگردانش صورتگری را آوردند تا بدون اطلاع وی چهره اش را به خاطر بسپارد و تندیسش را بسازد و آنچه امروز مانده حاصل همین تلاش شاگردان بود. از میکل آنژ صورتگر، جز یکی دو پورترۀ محو باق نمانده است. ون گوگ آن چه از خود کشید جز تصویر روحش نبود، وگرنه از که پنهان است که از ون گگی که دیگران میدیدند بیزار بود. به سختی از ویرجینیا ولف یکی دو عکس گرفتند که بعدیها یادشان نرود زیبایی مادرش را به ارث برده. سلینجر را که دیگر خودتان میدانید چقدر بدعنق بود. هرچند از او نیز پس از مرگ عکسهایی نگه داشتند. صادق هدایت کافکا را درون خود میدید و وقتی میخواست پرتره بگیرد، به عکاس می سپرد هردو گوشش پیدا باشد، تا نکند کسی به اشتباه فکر کند این صداق است نه فرانتز. از اینها گذشته مارلون براندو دوست داشت دیگران فکر کنند او از عکاسها بیزار است. (یک ماجرای شک برانگیز هم دارد با یکی از این پاپارتزیها که گرفته بود بدبخت را زده بود) اما در هر صورت نشان داد که میداند آنتی-نارسیسم چه فضیلتی است.
اما ما فیسبوکیان چه؟ چیزی نیستیم جز پورتره هایی که به عکس یا به خط از خودمان درست میکنیم. خودی که از تابش و بازتاب فتونهای نور به عدسی تولید میشود. متون خود ارجاع و #سلفی های خود ارضاء. سلفی نگرفتن در آخر الزمان، از نگه داشتن زغال جکسُن گداخته در دست سخت تر است! بسیار از خطر تنها شدن در شبکه های اجتماعی شنیده اید؛ اما این حرف را با آن واپسگراییهای کف مئابانه یکی نکنید. این متن میگوید: درون تو خودِ دیگری هست. آن را به تصویر بکش. اگر چیزی نداری برو. وقتی خودی داشتی بیا و از آن بگو.