MohammadMahdi HeidaryParchekouhy shared کورش علیانی's status.
دشواری در مرز اسرائیل
روستا مرزی بود و مدام گشتهای محسوس و نامحسوس امل دنبال «عَمیل (جاسوس، مهره، کارگزار، ایجنت)»-ِ اسرائیل میگشتند. به ما چیزی نگفتند ولی معلوم بود شناساییمان کردهاند و با ما مشکلی ندارند. خانهی مورد نظر را یافتیم. کسی خبر از آمدنمان نداشت. در زدیم. باز کردند. نمیشناختندمان و خارجی بودنمان هم پیدا بود. گفتند «تفَضَّل» (بفرمایید) ما هم رفتیم توی حیاط. از پدربزرگ پیر تا دخترکسهساله همه نشسته بودند برگ توتون به نخ میکشیدند (سلام Al IF). پذیرایی اول آب است. صندلی گذاشتند و آب آوردند. نشستیم و نوشیدیم. باز هم کسی چیزی نپرسید. مهمان بودیم و مهمان حبیب خدا است، چرا حبیبِ صاحبخانه نباشد؟ هی پذیرایی کردند و هی تفضل و هی فرمودیم.
سر حرف که باز شد دیدیم پیرمرد پسری هم دارد که پزشک است و در بیروت مطب دارد. او هم روزهایی که مطب نیست با اینها توتون نخ میکند. توتون سخت است، هر کشتش ۱۴ ماه کار میبرد. یعنی در هر سال دو ماه هست که تو از یک طرف مشغول محصول سال قبل ای از یک طرف مشغول محصول امسال.
سهمیهبندی هم دارد. دولت میگوید تو امسال حق کشت ۴۳۷ متر توتون داری. اگر شد ۴۳۸ متر میآیند آن یک متر اضافه را تخریب میکنند. خلاصه کشاورز مجبور است کنار توتون به این سختی چند محصول دیگر هم کشت کند تا روزگارش بگذرد.
با پیرمرد سر صحبت را باز کردم. گفتم «زندگی سختی دارید». گفت «نه. زندگی است. باید تلاش کرد. سختیای نیست این.»
گفتم «اما زمان اربابها که سخت بود دیگه». [فئودالها (سلام Ali Abutalebi) صاحب زمین بودند. ملت باید یه درصد عظیمی از درآمد کشت رو میدادن به اونها.]
گفت «نه. چه سختیای؟ یه سهمی داشتند و ما هم میدادیم. سختیای نبود».
کفری شدم. پرسیدم «روز سخت تو عمر شما بوده هرگز؟»
گفت «حالا سخت که نه. اما از الان سختتر بود. اسرائیل گرفته بود اینجا رو. دیوار خونهمون رو با نفربر زدند ریخت، مجوز تعمیر بهمون نمیدادند. که خونهمون خرابه باشه رها کنیم بریم، خونه رو تصرف کنن. یا مثلا عروسم [عروسش سرخ شد] پا به ماه بود. باید میبردیمش بیروت وضع حمل کنه. نتونستیم. چون اگه میرفتیم خونه خالی میموند و میاومدن تصرفش میکردن. به سادگی الان نبود، یه کم سختتر بود واقعا».
دخترش را که شاگرد ممتاز بود صدا زدیم و مصاحبهمان را گرفتیم و با احترام تمام برای پیرمردی که هیچ سختیای ندیده بود از خانه بیرون زدیم و برگشتیم.
( مهدی ناجی سلام. پرسیدی ما چرا این طوری نیستیم. اتفاقا همین یکی رو تو ایران هم داریم. اما چون تو ایران اه دیگه شگفتزده نمیشیم. احترامی هم نداره پیشمون. ازش خندهمون میگیره. باش کلیپ میسازیم اسمش رو هم میذاریم «دوشواری». از هم میپرسیم «اون یارو دوشواریه رو دیدهای؟» و هرهر میخندیم.)