پس کو کجاست شادی چشمانت؟
عکسهای سربازان در بند را نگاه می کنم. توی چشمهاشان شادی نیست. شیرینی آزادی شان را برایم پر از پرسش می کند. ما که تماشاگر هستیم شادیم. اما چرا سربازی که آزاد شده است، سربازی که زنده مانده است و سربازی که باز دوباره مادرش را خواهد دید، خسته است؟
شاید چنان رنج دیده اند که هنوز باور آزادی ندارند و حتی دیگر زندگی و آزادی را دوست نداشته باشند.
شاید هنوز عزادار دوست شان هستند.
من خیال می کنم پاسخ چیز دیگری است. آنها هنوز سربازند. لباس سربازی شان هنوز تنشان است. سرباز خود نیست. سرباز در نظام نفی و سلب می شود. او نه شادی دارد نه غم. اینها هنوز سربازند. چون سربازند منتظر مجازات هستند. منتظر اضافه خدمت. آنها تمام دوران قبل از اسارت در سربازی را تحقیر شده اند. خود و خویشتن شان نفی شده است. انسان بودن شان پایمال شده است. وقتی که بازگشته اند دوباره همان لباس را به تن کرده اند. هنوز سربازند. چون سربازند حق شادی ندارند.
شاید ..
عکسهای سربازان در بند را نگاه می کنم. توی چشمهاشان شادی نیست. شیرینی آزادی شان را برایم پر از پرسش می کند. ما که تماشاگر هستیم شادیم. اما چرا سربازی که آزاد شده است، سربازی که زنده مانده است و سربازی که باز دوباره مادرش را خواهد دید، خسته است؟
شاید چنان رنج دیده اند که هنوز باور آزادی ندارند و حتی دیگر زندگی و آزادی را دوست نداشته باشند.
شاید هنوز عزادار دوست شان هستند.
من خیال می کنم پاسخ چیز دیگری است. آنها هنوز سربازند. لباس سربازی شان هنوز تنشان است. سرباز خود نیست. سرباز در نظام نفی و سلب می شود. او نه شادی دارد نه غم. اینها هنوز سربازند. چون سربازند منتظر مجازات هستند. منتظر اضافه خدمت. آنها تمام دوران قبل از اسارت در سربازی را تحقیر شده اند. خود و خویشتن شان نفی شده است. انسان بودن شان پایمال شده است. وقتی که بازگشته اند دوباره همان لباس را به تن کرده اند. هنوز سربازند. چون سربازند حق شادی ندارند.
شاید ..