ما
شیشتا نعنا بودیم، دوتا جعفری. نعناها عروسی کردن رفتن خونهشوهر، جعفری
بزرگه رفت خدمت که شهید بشه. موندش جعفری کوچیکه. تنها بود، چیزی نداشت
یاری نداشت. یه خط موبایل داشت فقط. کسی بهاش زنگ نزد، زنگ نزد، نزد، نزد.
تنهاتر شد. کی به یه سبزی پلاسیده، که شمارهاش هم رُند نیست زنگ میزنه؟
کی؟
اون حالا دیگه خیلی تنها شده وسط شاهیها و گیشنیزها؛ دلش واسه ریحون تنگ شده. ریحون کجایی تو دختر....