هم‌خوانی

درباره بلاگ

این‌جا یک وبلاگ شخصی‌ست که مطالب آن در نتایج هیچ موتور جست‌جویی نشان داده نمی‌شود. کپی کردن نوشته‌های دیگران در وب‌لاگ‌های پر بازدید، و یا سایت‌های خبری، حتا با ذکر نام نویسنده، بعید می‌دانم به‌دون اجازه‌ی صاحبان آن‌‌‌ها صحیح و قانونی باشد. همین.

..آهویی دیدم ماده و بچه با وی. اسب را برانگیختم. و نیک نیرو کردم و بچه از مادر جدا ماند و غمی شد. بگرفتمش و بر زین نهادم و روز نزدیک شام رسیده بود. چون لختی براندم، آوازی به گوش من رسید. باز نگریستم: مادر بچه بود که بر اثر من می آمد و غریوی و خواهشکی می کرد. اسب بگردانیدم، به طمع آن که مگر وی نیز گرفته آید و بتاختم. چون باد از پیش من برفت. بازگشتم. و دو سه بار همچنین می افتاد و این بیچارگک می آمد و می نالید. تا نزدیک شهر رسیدم، آن مادرش همچنان نالان نالان می آمد. دلم بسوخت و با خود گفتم"از این آهوبره چه خواهد آمد؟ بر این مادر مهربان رحمت باید کرد. بچه را به صحرا انداختم. سوی مادر بدوید و غریو کردند و هر دو برفتند سوی دشت. و من به خانه رسیدم، شب تاریک شده بود و اسب من بی جو بمانده. سخت تنگدل شدم و چون غمناکی در وُثاق بخفتم...

تاریخ بیهقی