هم‌خوانی

درباره بلاگ

این‌جا یک وبلاگ شخصی‌ست که مطالب آن در نتایج هیچ موتور جست‌جویی نشان داده نمی‌شود. کپی کردن نوشته‌های دیگران در وب‌لاگ‌های پر بازدید، و یا سایت‌های خبری، حتا با ذکر نام نویسنده، بعید می‌دانم به‌دون اجازه‌ی صاحبان آن‌‌‌ها صحیح و قانونی باشد. همین.

شاعر در این‌جا می‌خواسته بگوید که



دانش‌مندان می‌گویند «رد شدن از چهارچوب در، خاطرات را پاک می‌کند». آن‌ها البته هنوز درباره‌ی تاثیر عبور از پنجره‌ها، پرده‌ها و پله‌ها دریافتی نداشته‌اند؛علم هنوز لای در مانده است.
در، یک چیز غریب و خوبی است. عمری به در گفته‌ایم که دیوار بشنود. اما متاسفانه دیوار خودش توجیه نشده، و هرگز نمی‌شنود. خود این در هم ماجرای غم‌انگیزی دارد حالا. مدتی است که به همین «در» می‌گویم و قصدم این نیست که دیوار بشنود. دقیقن می‌خواهم «در» بشنود. حرف‌هایی با در دارم. اما در، افتاده توی وضعیتی که خودش هم خودش را به رسمیت نمی‌شناسد به عنوان شنونده؛ «در» خودش را در به‌ترین حالت، یک رسانا می‌داند، یک منتقل‌کننده.
یک‌بار خودم را در موقعیتی یافتم که کلید را در قفل در انداخته بودم: نمی‌دانستم که دارم می‌روم یا دارم برمی‌گردم. کلید در قفل، زانوهایم عین فیلم‌ها لرزید، نشستم روی زمین، با در حرف‌ها زدم. تجربه‌ی غریبی بود: سکوت. 
در، که همیشه واسطه‌ای بوده بین ما و دیوار، چیزهای زیادی از ما می‌داند. به درها اگر خوب دقت کنیم، انگار همه‌چیز را از پیش می‌دانند. درها، رازهای زیادی شنیده‌اند و به دیوار چیزی نگفته‌اند.
هرچندکه درها جز صدای رفتن، باقی همیشه سکوت بوده‌اند، اما گاهی دوست دارم با خود ایشان حرف بزنم: با «در». خوبی در این است که از این گوش می‌شنود و از آن گوش فراموش می‌کند. مثل دیوار نمی‌ایستد جلوی ما، جلوی حرف ما، نظر ما، و مثل دیوار که زورش زیاد است، ما را متوقف نمی‌کند.
درها، یک حالت دردمندی دارند که آن‌ها شنونده‌ی خوبی کرده است. بی‌راه نیست که از قدیم وقتی می‌خواسته‌اند حرفی را به دیوار بزنند، به در می‌گفته‌اند. در واقع، اجداد ما می‌دانسته‌اند که در نهایت، دیوار به حرف آن‌ها ترتیب اثری نخواهد داد، و همین در، در مقام شنونده‌ی ساکت، رفیق بدی نیست.
دیوارها، تعریف ما از استقامت دیوارها، آن‌ها را نزد ما مغرور کرده است. مثل این است که اسم بچه‌ات را بگذاری رستم، و خودت بترسی که صدایش کنی. وگرنه که از قدیم این نبوده؛ دیوارها، تکیه‌گاه ما بودند، که حالا شده‌اند سد راه.
من خیلی دیوارها را تحلیل می‌کنم، درها را تحلیل می‌کنم، و خیلی از کنار در و دیوار گزارش زنده ارسال می‌کنم. نظرم این است که وقتش شده به جای این‌که با درها حرف بزنیم که دیوارها بشنوند، مستقیم با خود «در»ها حرف بزنیم. 
من الآن در واقع دارم هم‌زمان استعاری و کنایی حرف می‌زنم. در، در نیست و منظورم از کل این نوشته این است که مشکلی عاطفی دارم، و امیدوارم که روزی «در» این‌جا را بخواند و جای در و دیوار را با خودش و خودش عوض کند: «عزیز من؛ با من دیوار نباش، مقابل من دیوار نباش!»
کاش دیوارها موش داشتند واقعن؛ یا هر جنبنده‌ای که حرف آدم را دقایقی بشنود. از در هم که ناامید بشویم، نوبت موش‌هاست لابد.

#پیاده‌رو #همشهری‌جوان