گفتوگویی با من که چاپ نشد
از دانشگاه شیراز با من مصاحبه ای ترتیب داده بودند که هیچ وقت چاپ نشد. اینها یک بخش از نظرات من راجع به شعر است و البته به اقتضای سوال ها مطرح شده است. بخوانید و هر فحشی که خواستید نثار کنید.
1.ارایه ی تعریف برای احساس و عاطفه مشکل و سخت است و می دانیم که شعر هم برخاسته از شعور و احساس آدمی است.با این حال شما شعر را نه به صرف کلمه بلکه از درگاه حسی چگونه تعریف می کنید یا بهتر بگویم چه تعبیری برای این حس دارید؟
* گفته اید «شعر هم برخاسته از شعور و احساس آدمی است». این «هم» که در جمله به کار برده اید یا ناظر است به این که شعر نیز مثل همه چیز از شعور و احساس ناشی شده است و یا اینکه نه، شعر در آن دسته از کارهای بشری قرار می گیرد که بر شعور و احساس مبتنی هستند. اگر منظور شما از این «هم» - که شعر نیز مشمول آن می شود - گزاره ی اولی باشد که مطرح کردم، دیگر احتیاجی نیست شعر را تعریف کنم، چون در این صورت بین شعر و هیچ پدیده ی دیگری تفاوتی وجود ندارد. اما اگر مراد شما از این «هم»، خاص بودن شعر و قرار گرفتن آن در دسته ی کارهای ناشی از شعور و احساس باشد، این طور می توانم بگویم که شعر یکی از کارهای بشری است، درست مثل نجاری و آهنگری و فضانوردی. توسط بشر کشف شده است و مثلا اگر نیاز بشر اولیه به شکار او را به تراشیدن و تیز کردن سنگ واداشت و بعدا – در عصر فلز – از فلز، علاوه بر نیزه ساختن و کشتن، در خانه ساختن و محکم کاری هم بهره برد، شعر نیز علی القاعده باید موجدی داشته بوده باشد و بعدا – به فراخور گذشت زمان و تغییر ذائقه بشر، همچون هر پدیده ای تراش هایی خورده باشد و تغییر شکل داده باشد. اول این را بگویم که من خیلی به دو لغت «تمدن» و «پیشرفت» اعتقاد ندارم. به نظرم پیشرفتی در کار نیست و کسی از ابتدا بی تمدن نبوده است. تمدن چیزی است که خود بشر آن را ساخته است و بعد، از آن فاصله گرفته است و خود را در قیاس با آن چیز ِ خودساخته تعریف کرده و باز در قیاس با همان چیز یا آرمان خودساخته، برای خودش مقام و مرتبه قائل شده است. پیشرفتی اگر در کار هست برای یک بازه زمانی مشخص است و به کل ادوار مربوط نمی شود. فرض مثال شما می توانید بگویید پیشرفت من نسبت به هدفی که دارم – هر هدفی – در این زمان مشخص ناچیز بوده است، اما وقتی کل بشریت منظور نظر باشد – بشر همه ی زمانها – خب این حرف کمی مضحک و ناسنجیده به نظر می رسد. چه معیاری وجود دارد – واقعا چه معیاری – که یک فکل کراواتی شهرنشین که یخچال سایدبای ساید در خانه دارد متمدن تر و پیشرفته تر از یک عشیره ای اعماق آفریقا باشد که اینک با لنگوته ای بر میان تنه اش مشغول شکار تمساح با نیزه است تا شام شب اهل خیمه اش را جور کند؟ معیاری هم اگر در کار است چیزی است که این شهرنشین درست کرده است و هیچ به حرف ها و شرایط و اهداف آن قبیله ای مرد وقع نگذاشته است. بگذریم. همه می گویند – یا دست کم خیلی ها می گویند – که بشر هر چیزی را بر اساسی و ملهم از نیازی ساخته است، و خب! سوال این است که شعر را چه چیزی ایجاد کرد و بشر چه شد که به شعر گفتن روی آورد؟ پاسخ به این سوال، گمان می کنم روشن باشد. آنچه بشر را به شعر گفتن واداشت همان احساسی بود که او را به خوردن وا می داشت. شعر وسیله ای است برای بروز دادن مکاشفات یا تعلقات و یا هر چیزی که در روح بشر وجود دارد و لزوما خاستگاه آن چیز نباید تعریف شود، چون اگر تعریف شود، حکم خاصه خرجی و محدود کردن و حکم صادر کردن دارد.
2.اگر شعر را به عنوان یک الگوی ادبی و واحد جهانی بپذیریم و آنرا به دو قسمت شعر غربی و شعر شرقی تقسیم کنیم هر کدام از این دو قسمت را از لحاظ اثر گذاری بر جامعه ی جهانی چگونه می بینید؟
*من جواب این سوال را نمی دانم. نه در شرق زندگی کرده ام و نه در غرب. این تکه کردن جهان به دو قسمت مساوی ِ نابرابر را هم غلط اندر غلط می دانم. این شرق و غرب مروبط به حوزه ی فکر است و غرب اروپا که زودتر به صنعت دست یافته بود فکر کرد جهان جایی است برای جولان دادن و از همین رو، جهان شرق را درست کرد تا قدرت داشته باشد. تا حکومتی نباشد حاکم معنی نمی دهد. بنابراین، غرب اروپا برای اینکه حاکم باشد، چیزی به نام شرق را درست کرد که از شرق اروپا شروع می شد، کل جهان را دور می زد و تا پشت خودش را در بر می گرفت. بعد هم اینکه من لزوم تاثیرگذاری بر جهان را نمی فهمم. این یعنی چه و چه اجباری در این زندگی دو روزه وجود دارد که ما بر این و آن تاثیر بگذاریم؟ برگی از درخت می افتد. خب، اگر شما ناراحت شوید یعنی آن برگ روی شما اثر گذاشته یا به قصد اثر گذاشتن بر شما از درخت افتاده؟ کار برگ درآمدن و افتادن است. شما ناراحت اگر بشوید یا اگر از خوشحالی پشتک وارو بزنید، اگر قرار باشد برگ بیفتد، می افتد. نمی شود بر کسی تاثیر گذاشت اما می شود تاثیر گرفت و کسی که بخواهد تاثیر بگیرد، در شرق باشد یا غرب، متاثر می شود.با این همه یک نکته را نباید از یاد برد. ما چندان که در این سال ها کارهای دیگران را ترجمه کردیم، اگر هم و غم مان را روی ترجمه کارهای خودمان به زبان های دیگر هم می گذاشتیم، مساله رفع می شد. هر چیزی که خواننده دارد لزوما معیار نیست.
3. ارتباط زبان و شعر را چگونه توصیف میکنید؟
* مثل ارتباط خوردن و دستشویی رفتن است. باید به تناسب معده خورد، وگرنه یا یبس می شویم، یا رودل می کنیم یا مرض اسهال و شکم روش می گیریم. زبان فارسی همان قدر که برای شعر رهاورد داشته است مایه گرفتاری اش هم بوده است. می گویند نثر فارسی از زمان نادرشاه افشار به مصیبتی گرفتار شد که اگر قائم مقام فراهانی به دادش نمی رسید معلوم نبود کارش به کجا می کشید. مهدی خان – منشی نادر شاه – نثر را به مکرارت لفظی و مطنطن نویسی و اینها دچار کرده بود و خب با این کار بند و زندان برای زبان درست کرد. این بود تا زمان قائم مقام فراهانی که عمرش را علاوه بر صرف در امورات مملکتی، برای برطرف کردن زوائد و گوهرفشانی های مهدی خان هم تلف کرد. قصه است یا هر چیز، می گویند بدبخت قائم مقام که محمد شاه به توطئه آغاسی آن ننه مرده را روانه حبس کرده بود، نامه ای از زندان به محمد شاه نوشت. نامه را بردند بدهند دست محمد شاه که قربان بیا این را بخوان اما شاه ابا کرد و گفت این نامه را از من دور کنید. گفته بود من نمی دانم در کلام این مرد – قائم مقام – چه چیزی هست که اگر بخوانم ممکن است از خونش بگذرم. خب. این قصه، هر چه باشد، اثرگذاری نثر و زبان را نشان می دهد. زبان یا نثر – به قول اورول - مثل شیشه پنجره است. خب. از همین شیشه می شود درون خانه را دید. این پوسته – این زبان – ظرف هم هست. شما با دیگ و دوری که آب نمی خورید. ممکن است بخورید، اما به استثنا و به اقتضای شرایط. گاهی هم ممکن است آنقدر تشنه باشید که کف دست تان را کاسه کنید. استفاده از زبان به میزان تشنگی شما و شرایطی که در آن هستید بستگی دارد. گاهی آب به شما می دهند اما تشنه نیستد و رد می کنید. یا یک مقدارش را می خورید و باقیش را دور می ریزید. خلاصه اینکه زبان فارسی حکم بیتی از غزل های سعدی را دارد. سعدی می گوید: «نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب / نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم». شعر را از زبان – از این دشمن بزرگ - گریزی نیست.
4. به نظر شما چه چیزی سبب شد تا جامعه شعری ایران از شعر سنتی دل بکنند و به سبکی شعری با ساختار غربی روی آورند؟
* ما هیچ وقت به شعر با ساختار غربی رو نیاوردیم. ممکن است گاهی یک دو نفر اداهایی درآورده باشند اما جامعه شعر ایران به ساختار غربی رو نیاورد. اگر منظورتان سطربندی و فراری بودن از وزن و عروض است که قبل از نیما هم ما این طور شعرها را داشته ایم. روستایی ها شعرهایی دارند که دست هر چه آزاده و آزاد است از پشت بسته است. نگاه به این شعر لری بکنید: سرخی لب هایم را /به مادر می گویم انار خورده ام. از آن طرف لیکوهای بلوچی هم هست. خب اینها بوده اند. نوشته می شده اند.
5.به نظر شما چه چیزی باعث شد تا در دوره ای خاص شعر نو فارسی اوج بگیرد و شاعرانی نظیر اخوان- فروغ فرخزاد و دیگران اشعاری بسرایند که هم اکنون هم مورد تقدیر واقع شوند؟
* اقتضای زمان و تنبلی و بی سوادی شاعران معاصر – بی سوادی در قیاس با قدما – و البته دست و پاگیر بودن تئوری شعر قدیم. آنچه مولوی مدام وعده می داد، منظورم - خستگی از زبان و بیت و غزل و مفتعل و مفاعیل است – نیما عملی کرد، هر چند که قبول ندارم نیما برای شعر ایران آزادی آورده باشد. شعر ایران آزاد بود، خیلی آزادتر از آنچه نیما و بعد از او گفتند و امروز می گوییم. آنها که در قدیم به قتل رسیدند، به بهانه ی گفتن – از شاعر و عالم بگیرید، تا زاهد و دانشمند – پرشمارتر بودند از اینها که امروز به زندان می روند و کشته می شوند. سادگی است اگر بگوییم شعرای قدیم راست شکم شان را می گرفتند و بی دغدغه اظهار لحیه می کردند.
6.پس از نیما اشعاری با مضامین مدح و ستایش حاکم و پادشاه کمتر به چشم می خورد به نظر شما آیا وجود چنین اشعاری به ساختار شعری ادبیات یک کشور لطمه وارد نمیکند؟
* این طور که شما می گویید نیست. مدح و ثنا گفتن پادشاهان هنوز هم ادامه دارد و چه بسا بیشتر. آن وقت ها شاعران ناگزیر بودند. بیچاره حافظ مستمری می گرفت. ننه مرده ها برای گذران زندگی چه باید می کردند؟ و در ضمن، این کار اگر زشت است برای شکم سیر امروزی ها زشت تر است. و دیگر اینکه مگس در همان آسمانی پر می زند که عقاب و قرقی و تیهو. همه لازمند. مگس هم باید باشد.
7.و چه شد که بعد از نیما شاهد چنین اشعاری نبودیم؟
* عرض کردم که هنوز هم شاهد هستیم.
8.به نظر شما وضعیت شعر در عصر حاضر چگونه است؟
* نمی دانم.
9.چرا بعد از دهه 60 دیگر شعر و شاعری مانند دوران پیش از انقلاب ادامه نیافت؟
* شما سوال می پرسید و شما باید دنبال کنید. این سوال برای من محلی از اعراب ندارد. نمی دانم.
10.آیا سرایش شعر را به سبک کلاسیک مناسب میدانید؟
* عرض کردم همه چیز لازم است. من قرار نیست چیزی را مناسب بدانم.
11.اما اشعار خودتان. شعر شما لحن شاملو و تصویرگری نیما را در خود دارد.تا چه اندازه این سخن را قبول دارید؟
* من شعر خودم را نمی توانم تحلیل کنم. من می گویم. هر چه بیاید می گویم. زبان برای من ظرف است. نه هیچ چیز دیگر. و خب، اگر صرف نحو و لحن و به کارگیری واژه نشان از مقلد بودن دارد، همه ی ما داریم از کسانی که لغت را درست کردند و نحو فارسی را مرتب کردند تقلید می کنیم. من ظرف ساز نیستم. من توی ظرف غذا می خورم.
12.زبان در شعر شما آرام و ملایم به کار میرود به گونه ای که کمتر به لغاتی بر می خوریم تا ذهن خواننده از شعر و القایی که شاعر می خواهد به خواننده داشته باشد دور کند.کمی راجع به کاربرد واژه گان در شعر تان توضیح دهید.
* اجازه بدهید این کار را نکنم. من نمی خواهم هیچ چیز را به هیچ کس تلقین کنم.
13.و یک سوال درباره ی یک شاعر. دور ماندن سهراب را از قافله ی شعری انتقادی سیاسی دهه های 30 و 40 در چه می دانید؟
* نزدیکی به خودش. سهراب به خودش نزدیک بود.
14.شعر شما دارای جنبه های فلسفی و عرفانی است آیا موسیقی در این نوع اشعار شما تاثیر گذار بوده است؟
* حتما تاثیر داشته است. غذا خوردن و کار کردن هم در شعر من تاثیر دارد
از دانشگاه شیراز با من مصاحبه ای ترتیب داده بودند که هیچ وقت چاپ نشد. اینها یک بخش از نظرات من راجع به شعر است و البته به اقتضای سوال ها مطرح شده است. بخوانید و هر فحشی که خواستید نثار کنید.
1.ارایه ی تعریف برای احساس و عاطفه مشکل و سخت است و می دانیم که شعر هم برخاسته از شعور و احساس آدمی است.با این حال شما شعر را نه به صرف کلمه بلکه از درگاه حسی چگونه تعریف می کنید یا بهتر بگویم چه تعبیری برای این حس دارید؟
* گفته اید «شعر هم برخاسته از شعور و احساس آدمی است». این «هم» که در جمله به کار برده اید یا ناظر است به این که شعر نیز مثل همه چیز از شعور و احساس ناشی شده است و یا اینکه نه، شعر در آن دسته از کارهای بشری قرار می گیرد که بر شعور و احساس مبتنی هستند. اگر منظور شما از این «هم» - که شعر نیز مشمول آن می شود - گزاره ی اولی باشد که مطرح کردم، دیگر احتیاجی نیست شعر را تعریف کنم، چون در این صورت بین شعر و هیچ پدیده ی دیگری تفاوتی وجود ندارد. اما اگر مراد شما از این «هم»، خاص بودن شعر و قرار گرفتن آن در دسته ی کارهای ناشی از شعور و احساس باشد، این طور می توانم بگویم که شعر یکی از کارهای بشری است، درست مثل نجاری و آهنگری و فضانوردی. توسط بشر کشف شده است و مثلا اگر نیاز بشر اولیه به شکار او را به تراشیدن و تیز کردن سنگ واداشت و بعدا – در عصر فلز – از فلز، علاوه بر نیزه ساختن و کشتن، در خانه ساختن و محکم کاری هم بهره برد، شعر نیز علی القاعده باید موجدی داشته بوده باشد و بعدا – به فراخور گذشت زمان و تغییر ذائقه بشر، همچون هر پدیده ای تراش هایی خورده باشد و تغییر شکل داده باشد. اول این را بگویم که من خیلی به دو لغت «تمدن» و «پیشرفت» اعتقاد ندارم. به نظرم پیشرفتی در کار نیست و کسی از ابتدا بی تمدن نبوده است. تمدن چیزی است که خود بشر آن را ساخته است و بعد، از آن فاصله گرفته است و خود را در قیاس با آن چیز ِ خودساخته تعریف کرده و باز در قیاس با همان چیز یا آرمان خودساخته، برای خودش مقام و مرتبه قائل شده است. پیشرفتی اگر در کار هست برای یک بازه زمانی مشخص است و به کل ادوار مربوط نمی شود. فرض مثال شما می توانید بگویید پیشرفت من نسبت به هدفی که دارم – هر هدفی – در این زمان مشخص ناچیز بوده است، اما وقتی کل بشریت منظور نظر باشد – بشر همه ی زمانها – خب این حرف کمی مضحک و ناسنجیده به نظر می رسد. چه معیاری وجود دارد – واقعا چه معیاری – که یک فکل کراواتی شهرنشین که یخچال سایدبای ساید در خانه دارد متمدن تر و پیشرفته تر از یک عشیره ای اعماق آفریقا باشد که اینک با لنگوته ای بر میان تنه اش مشغول شکار تمساح با نیزه است تا شام شب اهل خیمه اش را جور کند؟ معیاری هم اگر در کار است چیزی است که این شهرنشین درست کرده است و هیچ به حرف ها و شرایط و اهداف آن قبیله ای مرد وقع نگذاشته است. بگذریم. همه می گویند – یا دست کم خیلی ها می گویند – که بشر هر چیزی را بر اساسی و ملهم از نیازی ساخته است، و خب! سوال این است که شعر را چه چیزی ایجاد کرد و بشر چه شد که به شعر گفتن روی آورد؟ پاسخ به این سوال، گمان می کنم روشن باشد. آنچه بشر را به شعر گفتن واداشت همان احساسی بود که او را به خوردن وا می داشت. شعر وسیله ای است برای بروز دادن مکاشفات یا تعلقات و یا هر چیزی که در روح بشر وجود دارد و لزوما خاستگاه آن چیز نباید تعریف شود، چون اگر تعریف شود، حکم خاصه خرجی و محدود کردن و حکم صادر کردن دارد.
2.اگر شعر را به عنوان یک الگوی ادبی و واحد جهانی بپذیریم و آنرا به دو قسمت شعر غربی و شعر شرقی تقسیم کنیم هر کدام از این دو قسمت را از لحاظ اثر گذاری بر جامعه ی جهانی چگونه می بینید؟
*من جواب این سوال را نمی دانم. نه در شرق زندگی کرده ام و نه در غرب. این تکه کردن جهان به دو قسمت مساوی ِ نابرابر را هم غلط اندر غلط می دانم. این شرق و غرب مروبط به حوزه ی فکر است و غرب اروپا که زودتر به صنعت دست یافته بود فکر کرد جهان جایی است برای جولان دادن و از همین رو، جهان شرق را درست کرد تا قدرت داشته باشد. تا حکومتی نباشد حاکم معنی نمی دهد. بنابراین، غرب اروپا برای اینکه حاکم باشد، چیزی به نام شرق را درست کرد که از شرق اروپا شروع می شد، کل جهان را دور می زد و تا پشت خودش را در بر می گرفت. بعد هم اینکه من لزوم تاثیرگذاری بر جهان را نمی فهمم. این یعنی چه و چه اجباری در این زندگی دو روزه وجود دارد که ما بر این و آن تاثیر بگذاریم؟ برگی از درخت می افتد. خب، اگر شما ناراحت شوید یعنی آن برگ روی شما اثر گذاشته یا به قصد اثر گذاشتن بر شما از درخت افتاده؟ کار برگ درآمدن و افتادن است. شما ناراحت اگر بشوید یا اگر از خوشحالی پشتک وارو بزنید، اگر قرار باشد برگ بیفتد، می افتد. نمی شود بر کسی تاثیر گذاشت اما می شود تاثیر گرفت و کسی که بخواهد تاثیر بگیرد، در شرق باشد یا غرب، متاثر می شود.با این همه یک نکته را نباید از یاد برد. ما چندان که در این سال ها کارهای دیگران را ترجمه کردیم، اگر هم و غم مان را روی ترجمه کارهای خودمان به زبان های دیگر هم می گذاشتیم، مساله رفع می شد. هر چیزی که خواننده دارد لزوما معیار نیست.
3. ارتباط زبان و شعر را چگونه توصیف میکنید؟
* مثل ارتباط خوردن و دستشویی رفتن است. باید به تناسب معده خورد، وگرنه یا یبس می شویم، یا رودل می کنیم یا مرض اسهال و شکم روش می گیریم. زبان فارسی همان قدر که برای شعر رهاورد داشته است مایه گرفتاری اش هم بوده است. می گویند نثر فارسی از زمان نادرشاه افشار به مصیبتی گرفتار شد که اگر قائم مقام فراهانی به دادش نمی رسید معلوم نبود کارش به کجا می کشید. مهدی خان – منشی نادر شاه – نثر را به مکرارت لفظی و مطنطن نویسی و اینها دچار کرده بود و خب با این کار بند و زندان برای زبان درست کرد. این بود تا زمان قائم مقام فراهانی که عمرش را علاوه بر صرف در امورات مملکتی، برای برطرف کردن زوائد و گوهرفشانی های مهدی خان هم تلف کرد. قصه است یا هر چیز، می گویند بدبخت قائم مقام که محمد شاه به توطئه آغاسی آن ننه مرده را روانه حبس کرده بود، نامه ای از زندان به محمد شاه نوشت. نامه را بردند بدهند دست محمد شاه که قربان بیا این را بخوان اما شاه ابا کرد و گفت این نامه را از من دور کنید. گفته بود من نمی دانم در کلام این مرد – قائم مقام – چه چیزی هست که اگر بخوانم ممکن است از خونش بگذرم. خب. این قصه، هر چه باشد، اثرگذاری نثر و زبان را نشان می دهد. زبان یا نثر – به قول اورول - مثل شیشه پنجره است. خب. از همین شیشه می شود درون خانه را دید. این پوسته – این زبان – ظرف هم هست. شما با دیگ و دوری که آب نمی خورید. ممکن است بخورید، اما به استثنا و به اقتضای شرایط. گاهی هم ممکن است آنقدر تشنه باشید که کف دست تان را کاسه کنید. استفاده از زبان به میزان تشنگی شما و شرایطی که در آن هستید بستگی دارد. گاهی آب به شما می دهند اما تشنه نیستد و رد می کنید. یا یک مقدارش را می خورید و باقیش را دور می ریزید. خلاصه اینکه زبان فارسی حکم بیتی از غزل های سعدی را دارد. سعدی می گوید: «نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب / نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم». شعر را از زبان – از این دشمن بزرگ - گریزی نیست.
4. به نظر شما چه چیزی سبب شد تا جامعه شعری ایران از شعر سنتی دل بکنند و به سبکی شعری با ساختار غربی روی آورند؟
* ما هیچ وقت به شعر با ساختار غربی رو نیاوردیم. ممکن است گاهی یک دو نفر اداهایی درآورده باشند اما جامعه شعر ایران به ساختار غربی رو نیاورد. اگر منظورتان سطربندی و فراری بودن از وزن و عروض است که قبل از نیما هم ما این طور شعرها را داشته ایم. روستایی ها شعرهایی دارند که دست هر چه آزاده و آزاد است از پشت بسته است. نگاه به این شعر لری بکنید: سرخی لب هایم را /به مادر می گویم انار خورده ام. از آن طرف لیکوهای بلوچی هم هست. خب اینها بوده اند. نوشته می شده اند.
5.به نظر شما چه چیزی باعث شد تا در دوره ای خاص شعر نو فارسی اوج بگیرد و شاعرانی نظیر اخوان- فروغ فرخزاد و دیگران اشعاری بسرایند که هم اکنون هم مورد تقدیر واقع شوند؟
* اقتضای زمان و تنبلی و بی سوادی شاعران معاصر – بی سوادی در قیاس با قدما – و البته دست و پاگیر بودن تئوری شعر قدیم. آنچه مولوی مدام وعده می داد، منظورم - خستگی از زبان و بیت و غزل و مفتعل و مفاعیل است – نیما عملی کرد، هر چند که قبول ندارم نیما برای شعر ایران آزادی آورده باشد. شعر ایران آزاد بود، خیلی آزادتر از آنچه نیما و بعد از او گفتند و امروز می گوییم. آنها که در قدیم به قتل رسیدند، به بهانه ی گفتن – از شاعر و عالم بگیرید، تا زاهد و دانشمند – پرشمارتر بودند از اینها که امروز به زندان می روند و کشته می شوند. سادگی است اگر بگوییم شعرای قدیم راست شکم شان را می گرفتند و بی دغدغه اظهار لحیه می کردند.
6.پس از نیما اشعاری با مضامین مدح و ستایش حاکم و پادشاه کمتر به چشم می خورد به نظر شما آیا وجود چنین اشعاری به ساختار شعری ادبیات یک کشور لطمه وارد نمیکند؟
* این طور که شما می گویید نیست. مدح و ثنا گفتن پادشاهان هنوز هم ادامه دارد و چه بسا بیشتر. آن وقت ها شاعران ناگزیر بودند. بیچاره حافظ مستمری می گرفت. ننه مرده ها برای گذران زندگی چه باید می کردند؟ و در ضمن، این کار اگر زشت است برای شکم سیر امروزی ها زشت تر است. و دیگر اینکه مگس در همان آسمانی پر می زند که عقاب و قرقی و تیهو. همه لازمند. مگس هم باید باشد.
7.و چه شد که بعد از نیما شاهد چنین اشعاری نبودیم؟
* عرض کردم که هنوز هم شاهد هستیم.
8.به نظر شما وضعیت شعر در عصر حاضر چگونه است؟
* نمی دانم.
9.چرا بعد از دهه 60 دیگر شعر و شاعری مانند دوران پیش از انقلاب ادامه نیافت؟
* شما سوال می پرسید و شما باید دنبال کنید. این سوال برای من محلی از اعراب ندارد. نمی دانم.
10.آیا سرایش شعر را به سبک کلاسیک مناسب میدانید؟
* عرض کردم همه چیز لازم است. من قرار نیست چیزی را مناسب بدانم.
11.اما اشعار خودتان. شعر شما لحن شاملو و تصویرگری نیما را در خود دارد.تا چه اندازه این سخن را قبول دارید؟
* من شعر خودم را نمی توانم تحلیل کنم. من می گویم. هر چه بیاید می گویم. زبان برای من ظرف است. نه هیچ چیز دیگر. و خب، اگر صرف نحو و لحن و به کارگیری واژه نشان از مقلد بودن دارد، همه ی ما داریم از کسانی که لغت را درست کردند و نحو فارسی را مرتب کردند تقلید می کنیم. من ظرف ساز نیستم. من توی ظرف غذا می خورم.
12.زبان در شعر شما آرام و ملایم به کار میرود به گونه ای که کمتر به لغاتی بر می خوریم تا ذهن خواننده از شعر و القایی که شاعر می خواهد به خواننده داشته باشد دور کند.کمی راجع به کاربرد واژه گان در شعر تان توضیح دهید.
* اجازه بدهید این کار را نکنم. من نمی خواهم هیچ چیز را به هیچ کس تلقین کنم.
13.و یک سوال درباره ی یک شاعر. دور ماندن سهراب را از قافله ی شعری انتقادی سیاسی دهه های 30 و 40 در چه می دانید؟
* نزدیکی به خودش. سهراب به خودش نزدیک بود.
14.شعر شما دارای جنبه های فلسفی و عرفانی است آیا موسیقی در این نوع اشعار شما تاثیر گذار بوده است؟
* حتما تاثیر داشته است. غذا خوردن و کار کردن هم در شعر من تاثیر دارد